گفتم «مرا چه جای خوردن و خُفتن؟ تا آن خدا که مرا همچنین آفرید با من سخن نگوید بی هیچ واسطهای و من از او چیزها نپرسم و نگوید، مرا چه خُفتن و خوردن؟ برای آن آمدهام که میخورم از عَمیا؟ چون چنین شود و من با او بگویم و بشنوم مُعایَنَتاً مُشافَهّتاً، آنگه بخورم و بخُسبم، بدانم که چه گونه آمدهام و کجا میروم و مَخلَصِ من چیست و فارغ میزیم.»