اکنون، هم از خُردَکی این بود: روی به اصول آوردم. چنان که مادری در عالَم یک پسرش باشد و آن پسر خوب و زیبا، دست به آتشِ سوزان کند. آن مادر چون بجهد، او را چه گونه رباید؟
مرا از آن بربود بویِ حق.
چنان که قاضی شمس گفت که «چنان باشد که بر جمالِ عالَمآرایِ یوسفی، کَمپیری بیاید، گُلگونه مالد. مأخوذ باشد.»
تا آن علمها سرد نشود، این علم گرم نشود: گرمی به سردی و سردی به گرمی.
این خطاب با مولانا نباشد. او از این قبیل نباشد.