آن سخنِ من بود که بر زبانِ او می‌رفت

یکی گفت که «مولانا همه لطف است و مولانا شمس‌الدّین را هم صفتِ لطف است و هم صفتِ قهر است.»

آن فلان گفت که «همه خود همچنیند.» و آن‌گه آمد، تأویل می‌کند و عُذر می‌خواهد که «غَرَضِ من ردِّ سخنِ او بود و نه نُقصانِ شما.»

ای ابله، چون سخن من می‌رفت، چون تأویل کنی و چه عُذر توانی گفتن؟ او مرا موصوف می‌کرد به اوصاف خدا - که هم قهر دارد و هم لطف. آن سخنِ او نبود و «قرآن» نبود و احادبث نبود. آن سخنِ من بود که بر زبانِ او می‌رفت، تو را چون رسد که گویی همه را هست؟ قهر و لطفی که به من منسوب کنند، همه را چون باشد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد