مولانا شیخی را بشاید، اگر بکند.

من خود از شهرِ خود تا بیرون آمده‌ام، شیخی ندیده‌ام. مولانا شیخی را بشاید، اگر بکند. الّا خود نمی‌دهد خرقه. این که بیایند به زور که «ما را خرقه بده، مویِ ما ببُر،» به الزامِ او بدهد، این دگر است و آن که گوید «بیا، مُریدِ من شو،» دگر.

آن شیخ ابوبکر را خود این رسمِ خرقه‌دادن نبود. شیخ خود ندیدم. هست، الّا من به این طلب از شهرِ خود بیرون آمدم، نیافتم. الّا عالَم خالی نیست از شیخی. می‌گوید که «آن شیخ خرقه بخشد، بی آنکه آن‌کس را خبر شود، و مُلک بخشد و درگذشت.»

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد