پیچ و تاب

زمانی کتاب‌ها، زمانی هم فصلها، پاراگراف‌ها، بعدش هم شد جمله‌ها و حالا هم که این کلمه‌ها هستند که ذهنِ به قولِ حضرتی 'غامضِ من' درگیرِ پیچ و تابشان می‌شود. اصلا نمی‌دانم این 'پیچ و تابِ'  کذایی هست؟ یا به قولی این اندامِ ناسازگارِ کج و معوّجِ قلمِ بَدرنگِ ذهنِ 'نه-ساده‌یِ من' است - که همانطور که بیگودی، زلفِ سیاهِ تو را - ‌آنقدر می‌پیچاندشان که می‌شود هرزه‌گردانه به سفرِ درازِ چینِ‌شان رفت و هرگز بازنگشت. 

شاید هم این همان دیوانگیِ تکراریست، که با فرآیندی شبیهِ آنفلوانزایِ خوکی، از فیزیکدان‌های خودآزارِ تاریخِ فلسفه مثلِ ذیمقراطیس بزرگ، به این موجودیتِ الکی‌-خود-ساخته‌ی 'ناخودآگاهِ جمعی'- که این روزها لقلقه‌ی دهانِ بسته‌ام شده است- به ارث رسیده ‌است. مرضِ اینکه قیچیِ کُندِ ذهنِ بسته‌ات را دستت بگیری و آنقدر همه چیز را ریزریز کنی که مُچ برایت نماند تا بعدش تفریحِ احمقِ دیگری این ‌شود که همه‌ی کورسویِ عینک ته‌استکانیش را بگذارد سر این که تکّه‌ها را با تُفِ لجن‌آلودش به هم بچسباند، تا دوباره‌‌ای را بسازد که اصلاً شاید نبوده، اصلاً شاید نیست.

نظرات 1 + ارسال نظر
مبهوت دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://mabhut.blogspot.com/

از گوگل کلمه "بهت" رو سرچ کردم و رسیدم اینجا.
پیش ما بیا.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد