اومیدم بود که اگر وقتی سخنی شود میانِ ایشان که طاعنانِ مااند یا خیال اندیشان در حقِّ ما و بعضی مُتَرَدِّد در حقِّ ما که «عَجَب - آن است که دوستان میگویند یا آن است که طاعنان میگویند، کدام را گیریم،» و چشم نهادهاند که چیزی شنوند که یک طرف راجح شود، اومیدم بود که تو میانِ این قوم سخنهای نیکو بگویی. خود هیچ نگفتی. چنین راستک میبایست گفتن که «از شما جهتِ آن بریدم و صحبت مُنقَطِع کردم که درویش از شما رنجید.» این سخن ایشان را سود داشتی. زیرا ایشان فهم نمیکنند که پرهیزِ تو از ایشان از دوستیِ ماست. آن را حمل میکنند بر ملالَت و نازکی و چیزهای دیگر. و اگر چیزی در خاطر میآید که «از این سخن اگر بگویم، فلان زیان حاصل شود.» هر چه بیاید، در خاطر نباید داشتن: زود، با یار بباید گفتن.
مقصود: خویش را در آن اندیشهی تنگ نباید داشتن. هر چه آید، با یار زود گفتی که احوال چنین است و فارغ گشتی. پرهیز از آن کن که «با یار این را چون گویم؟» خود، یار میبیند، اگر نگویی.