باور می کنی این همه «انسان» در این سحرگاهان زمهریرین برای لذت بردن از مرگ کسی گرد آمده باشند؟ وای! چرا میپرسم؟ می دانم که باور می کنی؛ تو خود بسیار از مرگ کسانی لذت برده ای؛ مرگ آنانی که به دست خویششان به دار زده ای. تو عاشق مرداندن زندگیهایی، مگر نه؟ همان گونه که این «کیمیا»، آن «سعید» و این «مهدی» را با قهقهه ی مستانه ای به کام مرگ فرستاد.
تو از مرگ دیگران غرق لذت می شوی؛ این را می دانستی، نه؟