آنها که با اولیایِ حق عداوت میکنند، پندارند در حقِّ ایشان بدی میکنند. غلط است. بل که نیکی میکنند. دلِ ایشان را بر خود سرد میکنند. زیرا ایشان غمخوارِ عالَمند. و این مِهر و نکرانی بر کسی همچو باریست بر آدمی و چون کاری کنند که مِهر بگسلد، چنان است که از او کوهِ قافی بر میدارند.
اکنون، دشمنانگی نمیدانند کردن. دشمنانگی آن باشد که این کوهِ قاف را بر گردن و کتفهایِ او محکمتر کنند و بر این زیادت کنند: یعنی چیزی کنند که مِهر بیفزاید و او غمخوارِ ایشان بیشتر شود. آن که بارِ مِهر و اندیشهی خود بیندازند از او، آن راحتِ جانِ اوست.
صحبتِ مولانا، با شرفش، همچو باری بر کتفِ من است. خلاص یابم، شُکرها کنم و آزادیها.
اگر موسا پیغامبر را گفتی که «آن امّت را که آرزو میبردم به من بنما،» به او نماید مولانا را که «این است.»
با خود نذر کرده بودم که اگر از این خلاص یابم، آنچه دارم، پوشیده باشم، صدقه دهم.