دعوت وارد است. بباید گفت «مرا با قبولیِ او چه کار؟»
گفت «آخر نیندیشی که چه عُذر گویی؟»
گفت «گردن و کفِ پای به سیلی و چوبِ استاد تسلیم کردم، بهانهام چه حاجت است اندیشیدن؟ تَن زنم، چو بوبَکرِ رَبابی.»
الّا هر یکی را خوییست در دعوت: یکی را درشتی هیچ نمیباید کردن، یکی را درشتی شاید.