مرا با قبولیِ او چه کار؟

دعوت وارد است. بباید گفت «مرا با قبولیِ او چه کار؟» 

گفت «آخر نیندیشی که چه عُذر گویی؟» 

گفت «گردن و کفِ پای به سیلی و چوبِ استاد تسلیم کردم، بهانه‌ام چه حاجت است اندیشیدن؟ تَن زنم، چو بوبَکرِ رَبابی.» 

الّا هر یکی را خویی‌ست در دعوت: یکی را درشتی هیچ نمی‌باید کردن، یکی را درشتی شاید.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد