سفر

اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن جهتِ کارِ تو و جهتِ مصلحتِ تو و کار هم به این سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در آن معرض نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم سفر را جهتِ صلاحِ کارِ شما، زیرا فراق پَزَنده است. در فراق گفته می‌شود که «آن قدر امر و نَهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در مقابله‌ی این مَشَقَّتِ فراق. آن چه نمی‌گفتم و نفاق می‌کردم و هر دو طرف خاطرها را نگه می‌داشتم و معمّا می‌گفتم، صریح می‌بایست کردن. چه قدر بود آن کار؟» من جهتِ مصلحتِ تو پنجاه سفر بکنم. سفرِ من برای برامدِ کارِ توست. اگر نه، مرا چه تفاوت از روم تا به شام؟ در کعبه باشم و یا در استَنبول، تفاوت نکند. الّا آن است که البتّه فراق پُخته می‌کند و مُهَذَّب می‌کند. اکنون، مُهَذَّب و پُخته‌ی وصال اولاتر یا پُخته‌ی فراق؟ این که در وصال پُخته شود و چشم باز کند کجا و آن کجا که بیرون ایستاده بود، تا کِی در پرده راه یابد؟ چه مانَد به آن که در اندرونِ پرده باشد مُقیم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد