فکر وطنی - فکر فرنگی

مدّت زیادی‌ست که به این نگاه رسیده‌ام اما همکنون زمانی‌ست که بتوانم بگویم تقریبا به آن مطمئنم. این نگاه مدت کوتاهی بعد از آمدنم به اینجا شکل گرفت و شامل این بود که اکثر (بگو ۹۸ درصد) کارشناسان و روشنفکران ایرانی حرف زیادی برای گفتن ندارند. زمانی تصورم این بود که این سرنوشت کسانی‌ست که در ایران بوده‌اند ولی وقتی که مصاحبه‌ها و میزگرد‌های آقایان و حانم‌های  ایرانی کارشناس سیاست و فلسفه و  هنر و هر چیزی را که تصورش را بکنی در ایم طرف آب شنیدم به این نتیجه رسیدم که به جز تکرار چیزی نمی‌شنوم. تکراری که اگر چیز مبدّعانه‌ای در آن باشد نگاه ترجمه‌ شده‌ای است که آنقدر نشخوار میشود که جز تفاله‌اش از آن نمی‌ماند. و اگر حتی ترجمه نباشد و ابداع شخصی‌ای در آن باشد جویبار میلیمتری است که به چاله‌ی کوچکی ریخته شده تا مرداب شود، ابداعی‌ست که مبدّع دیرزمانی‌ست در آن به انجماد رسیده است.  

این نگاه زمانی تشدید شد که از لابلای به لجن غرق شدن در خبرها و تقسیرهای وطنی هر از گاهی فرصتی می یافتم تا نفسی در نگاه های انتقادی این طرف بکشم. و می دیدم که اینجا خیلی‌ها حرفی برای گفتن دارند. حرفی که تازه است و اگر تازه نباشد همان اوّلها در اعماق دفن خواهد شد. اینجا یاد می‌گیری که فکر تازه تنفس کنی در حالی که در فضای وطنی باید میان فسیل‌ها تفرّج کنی، حرف‌های تکراری از آدمهای تکراری بشنوی.  

 

ما همیشه اینجوری نبوده ایم. این شاید شش قرن است که توی مردابی غلط می زنیم. از زمانی که حافظ رفت.

 

و سوالی که از همه مهمتر است و به ذهن من میرسد این است که چه چیزی ذهن وطنی (ذهن خودم را هم می‌گویم) را محدود می‌کند و جلوی آفرینش و انتقاد را سد می‌کند. چه چیزی ما را می‌گنداند؟  

 

 

نفس اینکه این سوال را می‌پرسم خود اتّفاق مبارکی است که باید جشنش بگیرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد