می‌گوید و می‌گوید - نه لفظ راست، نه معنی مستقیم.

آن‌چه نقل کردند که «نُقصانِ شما می‌گوید،» ای خواجه، همین گفته‌ام که «او با کمالِ جلالت، نکته‌ی ما را می‌شنود و اِصغا می‌کند، شما را اولاتر.» بعد از آن، هنوز می‌گوید و می‌گوید - نه لفظ راست، نه معنی مستقیم. گفتیم که «خاموش باشید، تا راهی بیابید - که گفت غبارانگیز است. مگر گفتِ کسی که از غبار گذشته باشد.» 

او هنوز خموش نکرد از آن کژ گفتن و دمِ در آمده است، می‌گوید.  

گفتم «اکنون، ما را عُذری هست. چون نوبتِ وَعظ باشد، ما را خبر می‌کن، تا اندرون صافی می‌کنیم!» 

باز، آغاز کرد که «علاءالدّینِ خوزی چنین فرمود. فلانی چنین فرمود-» 

گفتم «من آن‌گاه که در طلبِ این راه بودم، چون خدمت، درویشی دریافتمی، البتّه لب نجنبانیدمی تا او گوید و خاموش بودمی. گفتمی وقتی باشد که آن درویش بزرگ‌تر باشد و کامل‌تر در دانشِ این راه. او نگوید و من محروم شوم و گیرم که کمتر باشد. نیز خانموش کنم و می‌شنوم - که گفتن جان کندن است و شنیدن جان پروریدن است.» 

باز سخنی آغاز کرد. 

با خود گفتم هر چه ما به صد روز به صلاح می‌‌آریم، او به یک لحظه زیر و زبر می‌کند. گفتم «مرا مهاری‌ست که هیچ‌کس را زَهره نباشد که آن مهارِ من بگیرد، الّا محمّد رَسولُ‌الله. او نیز مهارِ من به حساب گیرد: آن‌وقت که تَند باشم که نخوتِ درویشی در سرم آید، مهارم را هرگز نگیرد.»

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد