«مولانا، تو برو به مدرسه، تا من موزه بپوشم، خود در عقبِ تو بیایم.»
تو را به راه کرد و آغاز کرد سخنِ پس و پیش - که «او را پس چنین بود و او گفت که من شنیدهام که چون از پس رود، مرد یا زن، غُسل لازم نیاید.»
گفتم که «بر مرد لازم آید. در زن، دو روایت است. زیرا که لذّت نیست زن را در رفتن به سویِ پس، لذّتِ او از پیش است. و اگر زنی باشد که عادت کرده باشد به رفتن از پس و او را از پس ذوق باشد، بر او غُسل لازم آید.»
این هر یکی را هفت هشت بار مکرّر کرد. و بعد از آن، سوگندان دادم که باز مگویند تا نااهلان نگویند که چه گستاخی داشت که اینها میگفت. پیشِ زنان سوگند خورد و زیرِ زبان استثنا کردم: «الّا پیشِ مولانا.»
گفت که «پیش از این، همهی فتنه از این شد که سخنها بیرون میافتاد از خانه.»