سویِ من می‌آی! همچنین، برِ حوّا می‌رو!

این آسمان در نفسِ خود راست بود. قِوَّتی دیگر آمد و راستیِ دیگر، این آسمان را نگونسار کرد و بر آن اقتصار نکرد و در چرخش آورد. قُوَّتی بود البتّه. این اقتصار کرد تا بدانند که در پسِ این فلک چه‌هاست و در گردشِ او چه‌هاست. پی هر چیزی در نفسِ خود راست است. آدم اگر چه دراز بود، امّا نامَضبوط نبود. زیرا آن وقت، همین او بود. سه فرسنگ بازمی‌گشت و بر کار نمی‌توانست کردن. نمی‌دانست چه کند. جبرئیل آمد، او را گرفت که «سویِ من می‌آی! همچنین، برِ حوّا می‌رو!» 

تو را از سخنَ من چه نصیب باشد؟ - که من سِرّی می‌گزارم که هنوز خدا به این ناطق نشده است.  

او را دو چشم آن سو مانده است که «او از زیرِ دامن چه خواهد بیرون کردن به شومی؟» 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد