قمار باز

امروز بعد از صحبت درباره‌ی فلسفه‌ی زندگی و به گند کشیدنش رسیدیم به اینکه زندگی عجب قماریه و بعد یاد این افتادیم که: 

 

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش 

بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر 

 

و بعد انگار که فرکانس این شعر با فرکانس روحم یکی شده باشه مثل کاسه ی آوازه خوانی که سانجیت از هند آورده پدیده‌ی رزونانس پیش اومد و این شعر با شدت بیشتر و بیشتر و بیشتر تو مخم تکرار شد تا مجبورم کرد بیم اینجا بنویسمش:  

 

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش 

بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر 

 

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش 

بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر 

 

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش 

بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر 

 

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش 

بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر  

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد