بارش

منتظرم که بباری. دانه‌دانه، بهترین سلولهای تنم را دستچین کرده‌ام و در چشمانم گرد آورده‌ام تا شاهد آن‌ گاه باشند که قطره قطره از آسمان می‌باری، از درز در راه به خانه‌ام می‌جویی، و به گودال بزرگ حیاط روانه می شوی تا در قامت برکه‌ای آرام و عمیق بیاراییش. 

  

و من تا آنگاه چشمانم را به زلالی زمزم نیز نخواهم شست.