آرزوی پرواز

گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم 

در هوس بال و پرش، بی پرو پر کنده شدم 

 

 

 

تا حالا بهت گفته بودم من اینا رو نمی نویسم؟ خودشون اینجا نوشته می شن؟

پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟

این روزا روزایِ غریبیه. آرومم و سنگین. خسته نیستم. منتظرم. منتظر خیلی چیزا. منتظر آتیش، باد، بارون، رعد و برق،‌ آفتاب، رنگین کمون. منتظرِ دریا، خواب بعدازظهر، تنهایی، مرگ و تولد.  

مدتهاست که از آدمیت مسخ شدم، ققنوس شدم، اینو می‌دونستی؟ مدتهاست دردکشان می سوزم، به دست خودم خاکسترم رو به باد و بارون میدم، صبورانه زمان رو نگاه می‌کنم تا سلّانه سلّانه پیش بره، و باز زاییده می‌شم، خاکسترا رو کنار می‌زنم، نفسی می‌کشم، بالی می‌زنم و پرواز می‌کنم، این‌ بار بلندتر، این بار زیباتر، این بار قوی‌تر.  

این شده کار همیشه‌ی من. همینه که باعث شده روزمره نشم، حالم از خودم به هم نخوره. یا وقتی حالم از خودم به هم می خوره ترجیح بدم بمیرم.  

 

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود 

 

و من هیچوقت تا این همه مشتاق باززایی نبودم.

 

 

عروسی

عروسی جرمی و کیتی بود. خیلی خیلی خوش گذشت. بچه های گلی که واقعا لیاقت همدیگه رو دارن. هر دو مهربون و نازنین. راجع به جرمی دیشب به برادرزنش می گفتم چیزی که من راجع بهش به جرمی غبطه می خورم اینه که اگه خوبه اصلا تلاشی واسه این کار نمی کنه، پسره ذاتا نمی تونه بد باشه.


بعد از مدتها کالینز رو هم دیدم. تازه فهمیدم که کلی دلم واسش تنگ شده بود. کل بچه های سفر شوشواپس هم اونجا بودن و کماکان با حال.


نشد که بنویسم رکورد شنام رو دوباره شکستم. 30 بار یعنی یک و نیم کیلومتر بدون توقف و خستگی. هورا به من.