کمک

پسر خوبیه. شکر خدا وضع مالیش هم مناسب شده. میاد دنبالم که بریم بیرون. می دونم امده چی رو نشونم بده و به دلیل همین کلی از ماشین روبازش تعریف می کنم تا حالی بهش داده باشم.  صحبت فقر و پریشانی ایران که میشه میگه که خیلی نگران کودکان ایرانیه و خیلی دوست داره که کاش می تونست بهشون کمک کنه. میگم خوب مراکزی هست که میشه اینکار رو کرد مثل بنیاد کودک و غیره (اگرچه تاکید می کنم که من خودم به بنیادهای خیریه ی ایرانی هیچ اعتمادی ندارم.) بعدش هم میگم کلی نهاد بین المللی هست که کارشون کمک به کودکان دنیاست.  

 

میگه نه. من دوست دارم خودم ببینمشون و از دست خودم بهشون کمک کنم. می فهمم مشکلش چیه، بیچاره، می خواد به خودش کمک کنه تا آتیشی رو تو وجود خودش اطفا کنه. دلم واسش می سوزه و دلم واسه کسایی که ممکنه زمانی بهشون کمک کنه.