3

- نتیجه این شد که با تصمیم مجمع تهران موافق شدن. اولش با دو کاندید مشکل داشتن و نظرشون این بود که اینجوری رای می شکنه ولی نهایتا این استدلال رو که با معرفی دو کاندید میشه بهره برداری سیاسی حداکثری رو واسه  جلوگیری از تکروی اصولگراها کرد قبول کردن. واقعیت امر اینه که تقریبا یه تردیدی تو همه ی دوستان حتی اینجا تو تهران هم هست. سخته قانعشون کنی که این به دلیل منافع درازمدت جبهه س.   

 

- به هر حال این جور جاها باید از نفوذ آقایونی که محبوبیتی کسب کردن استفاده کرد تا قانعشون کرد.  دوستان سطح یک اصل موضوعن. از سطح دو به بعد لزوم به اقناع کمتره. سیاست کلی باید این باشه که برای سطح یک روشن بشه که با جناحی که الان حاکمیت رو داره نهایتا امیدی به شرکت در قدرت نیست و با توجه به شرایط بین المللی بهتره استراتژی تبدیل به اپوزیسیون در قدرت رو پیش گرفت تا امکان درازمدت شرکت در قدرت رو فراهم کرد.  برای سطح دو به بعد باید سعی کنیم معتقد باشن که حتما پیروزیم تو انتخابات. فقط مهم اینه که به دوستان سطح یک بگیم که باید تا آخرش رفت. این برنامه فقط با یکدندگی پیش میره.... 

 

صدای جیغ ممتد مینا که مدام به پشت در می کوبد را که می شنود. به سرعت خداحافظی می کند و به سمت در می رود. سعید به همان آرامی سر در بالش فرو برده و دراز کشیده است. در را باز می کند، مینا در حالیکه رگ های گردنش بیرون زده اند جیغ می کشد و به سمتش حمله می کند. سعی می کند دستهاش را بگیرد اما مینا مقاومت می کند و در دستانش پیچ و تاب می خورد. به داخل خانه می کشاندش و با لباسهای خیسش روی مبل نزدیک در می نشاندش. اما مینا دوباره به سمت حیاط هجوم می برد.  حالا سعید نشسته و  بی رمق نگاهشان می کند. کنترل مینا سخت است. محسن را دم در می کشاند. اینبار محسن با صورت سرخ شده شروع به فریاد کشیدن می کند. به دیوار می چسباندش و شانه هایش را به دیوار فشار می دهد.  

- خفه شو!  خفه شو! خفه شو ...

 

این جمله را با فریاد تکرار می کند. رو به سعید می گرداند و به فریاد می گوید: 

 

- هی حیوون، بیا این دیوانه رو آروم کن ... 

 

سعید بی اینکه حرفی بزند آرام نگاهشان می کند. 

 

 -... تو هم یه دیوانه مثل این ماده سگ هستی، عملی بی مصرف. یه مشت آشغالید که نمی دونم چطور تو زندگی من پیداتون شده. تو و اون اون خواهر فاحشه ت ....

 

مینا دو چندان دست و پا می زند که از دستش رها شود و کماکان جیغ می کشد. محسن رو به مینا بر می گرداند، توی گوشش می زند و با فریاد ادامه می دهد: 

 

- دیوانه ی روانی، خفه شو وگرنه خودم خفه ت می کنم. 

 

مینا که انگار به هوش آمده باشد. ساکت می شود و خیره نگاهش می کند.  حالا سعید از جایش بلند شده و با نفرت نگاه می کند. سمتشان می آید، مکثی می کند و نگاه خشمگیش را به محسن می اندازد، به سمت در می رود و در را محکم پشت سرش می کوبد.  

 

مینا از حال رفته و به شکل نشسته با سری که روی تنش آویزان است بین دیوار و پاهای محسن قرار گرفته. محسن می نشیند و دستهایش را می گیرد. می گوید: 

 

- تو چقد سردی، بیا عزیزم... 

 

به سختی بغلش می کند و  کشان کشان می بردش پای شومینه و روی صندلی راحتی می نشاندش. دهان مینا کف کرده است و سرش روی تنش آویزان است.