استیصال روشنفکر ایرانی

کشور ایران و مردمانش در این گاه بی گاه شده دوران بسیار سخت و دردناکی را می گذرانند. دوره ای که پوسیدگی از درون را به همت  موریانگانی که حکمرانی خود را به دستشان داده اند تجربه می کنند و در همان حال مدام از ترس ضربت شمشیر بیگانگان بر خویش می لرزند. شاید روزگارانی شبیه این در تاریخ این مرز و بوم آمده باشند و رقته باشند اما این دوره ی تاریخ دارای مشخصات خاص خودش است و این مشخصات است که روشنفکر ایرانی را به استیصالی بی نظیر کشانده است. همچنان که هم سخنان و هم سکوت روشنفکران امروز می گوید روشنفکر ایرانی در این میانه مانده است که صلاح ملکش را به که بسپرد. ایرانی روشنفکر که قرنی است رویای آزادی و حقوق انسانی و مدنی را برای ملتش در سر می پروراند در این چندین سال خود در بند دو دلی و شکی است که ناشی از بیچارگی اوست. ایرانی روشنفکر امید  دو سال پیش خود را به سقوط این نظام توسط مردم کشورش از دست داده است و این خواب بی بیداری آزارش می دهد. او می داند که سیستم موجود کشورش را به قهقرا خواهد برد و نخواهد گذاشت هیچ کدام از رویاهایش برای کشورش به ثمر بنشینند. شاید او این همه مستاصل نبود اگر کاملا از تغییر زودهنگام این حاکمان دست می شست. استیصال او از آنجاست که گزینه ای وجود دارد که جنگش می نامند. جنگ کلمه ای دردناک است اما دردناک تر از آن این جنگ به معنای تجاوز بیگانه ای است به کشورش. آن هم نه هر بیگانه ای، بیگانه ای که سی و اندی سال پیش برای کوتاه کردن دست او از کشورش و کسب استقلالش انقلاب کرده است. اما روشنفکر ایرانی از دور آواز دهلی را می شنود که فریاد می زند که می شود از پستان این جنگ آزادی را دوشید. اما او چگونه می تواند مطمئن باشد که این آواز خوش در نزدیکی واقعیت هم به گوش خوش آوا خواهد بود؟ و این است که می بینید روشنفکر ایرانی بیچارگی را با وجودش حس می کند. رو به هر سو که می کند راه بسته است، به جنگ که می تازد او را به همراهی با حکومتی فاسد متهم می کنند و به چراغ سبزی که به حمله ی نظامی نشان دهد به خیانت به کشورش متهم می شود. همیشه انتخاب برای او آسانتر از این بوده است. مشروطه خواسته است، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی خواسته است، .... و همیشه او در طرف مثبت ماجرا بوده است.... دیگران بوده اند که حرکت او را به انحراف کشانده اند ... اما این بار اوست که باید انتخاب کند، بین دو چیز که هیچکدامشان پسندیده نیست... و او، این بیچاره ای که مسئولیت نسخه پیچی برای سعادت مردمش را دارد مستاصل است جون راه سومی هم به نظرش نمی رسد.... این سرنوشت کشوری است که مردمانش از شر دشمنان داخلیشان تن به تجاوز دشمانان خارجیشان می دهند.