اراده به دانستن - میشل فوکو - ت: سرخوش و جهاندیده

فوکو فیلسوف است، فعال سیاسی است، تاریخ شناس تفکر است و هزار چیز دیگر که باید درباره اش بخوانم. اما این کتابش.


کتاب، کتاب یک بار خواندن نیست. باید همان یکبارش هم چندبار بخوانیش و بعد آخرش که رسیدی ببینی چگونه باید دوباره بخوانیش. کتاب فلسفه است، فوکو سخت نویس است، نثر فرانسه خودش سخت است، کتاب از انگلیسی ترجمه شده است، مترجمان هیچ ابایی از کلمه سازی حتی از نوع نامانوسش(من مخالفش نیستم البته اگر به دشواری متن نینجامد) نداشته اند. همه ی اینها دلایلی است که گاهی خواندن کتاب را از لذت می اندازد و اگر قرار نباشد امتحانش را بدهی باعث می شود بعضی صفخاتش را تندی رد کنی.


کتاب تاریخ سکسوالیته است از بعدی کاملا نظری با تحلیل مناسبات قدرت و سرکوب. بازخوانی های فارسی را که بر آن نوشته اند که روی نت خواندم دیدم که به جز نقل قول از کتاب، آن هم از اولهای آن چیز زیادی یافت نمی شود و این ظاهرا ناشی از همان دشواری کتاب برای فهمیدن است و همچنین دوری نسبی آن (به لحاظ تاخیر فاز) از تاریخ سکسوالیته در ایران. 


از اینها که بگذریم کتاب سرشار از زمان هایی که انسان انگار که برایش کشفی را نمایش داده اند دهانش باز می ماند و می گوید: چه جالب! (همان عجب! سابق).


یکی از این زمان ها وقتی است که از تعمیم تاریخی سنت اعتراف کلیسا تا رفتار جنسی، روانکاوی و کلیت رفتار غربی سخن می گوید. شاید یکی از چیزهایی که من از زندگی اینجا یاد گرفته ام این است که از اعتراف به اشتباه نترسم، این را در بسیاری از آدمهای اینجا دیده ام و از آنها یاد گرفته ام. ولی هیچوقت فکرش را هم نکرده بودم که این نوع اعتراف سکولار ممکن است ریشه ای تاریخی در اخلاق مسیحی داشته باشد. اینکه این نوع اعتراف بخشی از تربیت سیستم قدرت است دیگر اصلا به ذهنم هم خطور نکرده بود. سیستمی که می خواهد تو را تحت کنترل داشته باشد و از این رو یادت می دهد که مدام اعتراف کنی. سرآغاز  عریانی زبان سکسوالیته در غرب هم گویا در همان کلیساها ریشه داشته که افراد را وادار می کردند به جزیی ترین مسائلشان نزد کشیشان اعتراف کنند.

 

جایی فوکو از هنر کامجویی می گوید که رازآمیز است و از مراد به مرید به ارث می رسد. سنتی که در سرزمین های شرقی دارای ریشه های کهنی است. در مقابل آن نگاه تحلیلی و علمی و کالبدشناسانه ی جامعه ی غربی است به سکسوالیته. نکته ی جالبی که فوکو مطرح می کند این است که نوع لذت در حالت اولی که لذت کامجویی است تبدیل شده است به لذت دیگری در نوع دوم که لذت تحلیل است. موضوع سکسوالیته را که کنار بگذاریم و با دیدی گسترده تر که نگاه کنیم این لذت تحلیل برای خود من موضوعی بوده که کمتر جایی برای کامجویی گذاشته است. اینکه به سادگی از رازآمیزی و تجربه ی یک پدیده لذت ببری بسیار متفاوت است با اینکه آن را واکاوی کنی و سعی در شکافتن و تحلیل علمی آن داشته باشی.


فوکو معتقد است که ساختار سکسوالیته را بورژوازی برای خودش ساخته است و تا جایی که لزومی نداشته آن را به پرولتاریا (طبقه ی کارگر) تسری نداشته است. در واقع نهایتا در ساختار اعمال قدرت است که مجبور می شود آن را به پرولتاریا ساری سازد. این به دلیل مشکلات همسایگی، بیماری های مراقبتی، لزوم نیروی کار سالم و ماهر، کنترل جمعیتی و در مجموع کنترل این طبقه بوده است که باعث شده سیستم سکسوالیته شامل پرولتاریا نیز بشود. او مطلب را در این جمله خلاصه می کند که :"سکسوالیته اساسا از لحاظ تاریخی بورژوایی است و در جابجایی های متوالی و انتقال هایش، اثرهای خاص هر طبقه را تولید می کند."

فوکو سکس را از سکسوالیته جدا می داند. سکسوالیته یک سیستم کاملا تاریخ دار است که تحت ساختار قدرت و سرکوب عمل می کند اما سکس یک عنصر از این سامانه است. نکته ی جالبی که او درباره ی نقش مهم سکس در زندگی انسان غربی معاصر مطرح می کند جالب است. در واقع خیلی جالب است و تا حدودی مرا از تعجب دیدن این آدمها بیرون می آورد. همیشه برایم حالب بود که این جامعه تا چه حد سکس-محور است. آخرین بار این را، محمد، راننده ی ترکی که وسایلم را بار زد با صدای بلند وسط خیابان با کلامی نه چندان مودب فریاد زد. این راز را فوکو به این طریق می گشاید که نقشی که سیستم سکسوالیته به سکس در دنیای مدرن داده است به عنوان ابزاری اساسی برای شناخت خود است. این نتیجه ی وارونگی است. وارونگی رهبانیت مسیحی، اینکه این بار برای رسیدن به تعالی و شناخت دست به دامان چیزی شوند که زمانی دوری از آن منشا تعالی و شناخت بود. او می گوید سکس در دنیای کنونی همان نقشی را پذیرا شده است که زمانی عشق داشته است. اینکه از روح و جسم آدمی مهمتر باشد. تعبیر او در این باب زیباست: "از این پس پیمان فاوستی یی که سامانه ی سکسوالیته و وسوسه آن را در ما ایجاد کرد، این است: مبادله ی کل زندگی با خود سکس و با حقیقت و با حاکمیت سکس.


ظاهرا فوکو ارادت فراوانی به روانکاوی داشته است و این وقتی اتفاق افتاده که به دلیل افسردگی نزد روانکاو رفته و بعد رفته و یک لیسانسش را هم گرفته. به هر حال زیاد از روانکاوی می گوید و از جمله جالبترین نگاه های او شباهت عجیب روانکاوی با سنت اعتراف مسیحی است که از نظر او عجیب هم نیست بلکه نشانه ی دنباله روی روانکاوی از آن سنت کهن است. فوکو معتقد است که روانکاوی نقش مهمی در به هم زدن برنامه های سیستم سکسوالیته ای که از سوی قدرت اعمال می شده داشته است خصوصا آنجا که با نفی وجه وراثتی و نژادی اختلالات روانی و جسمی (که گویا از سیستم پزشکی حمایت می شده)   ملاحظات نژادپرستانه ی دولتی را نفی می کند و ریشه های آن را در گذشته ی شخصی فرد می یابد. به هر حال او معتقد است که ظهور فروید و روانکاویش دارای محمل ها و توجیه های تاریخی است و شرایط گذار سیتم سکسوالیته منجر به ظهور روانکاوی و او شده اند.


نکته ی دیگری که در آن به آن اشاره ای شده و بسیار جالب است موضوع قدرت است و اینکه فوکو تعریف آن را از نوع ماکیاولیستی آن که شخص حاکم را منشا قدرت یا تعریف آن می داند خارج می کند. او حتی سیستم دولت و چهارچوب آن را معدل قدرت نمی داند. از نظر او قدرت مجموعه ی نیروهایی است که در جامعه بر هم اثر می گذارند. این تعریفی بسیار زیباست. می دانم که از تخصص های مهم فوکو شناخت قدرت است. شاید زمانی آمد که در اینباره بیشتر بخوانم.