نیم بند

ریه ام پر از نفس های نیمه تمام است، نفس های نیم جویده ای که هنوز نیمه ی پرشان اکسیژن است اما بریده ی نفسی دیگر نگذاشته تمام شوند. نفس هایی که آنقدر بی مصرف آنجا مانده اند تا به تک تک سلول های تن خسته ام بگویند من حتی عرضه ی تمام کردن یک نفس را ندارم همانطور که هیچ خودکاری را تمام نکردم یا هیچ دفتری را. من مرد نیمه تمام هایم، مرد رها شده ها، مردی تمام نشده....مردی تمام شده...