پیکر فرهاد - عباس معروفی

 

  

سخت بود که تمامش کنی بس که به هم بافته بود. تعجب می کنم که چطور توانستم همچین کتاب بی سرو ته و هذیانی را که حتی خود نویسنده اش نفهمیده چی نوشته تمام کنم. شاید همه اش به این امید بود که جایی در کتاب نکته ای پیدا شود که به من ثابت کند که کتاب به این چرندی هم نیست. من مخالف هذیان نویسی نیستم اما دو سه صفحه آن هم برای مصرف شخصی کافی است نه اینکه با صد و سی چهل صفحه کتاب خواننده ای را که به اعتماد سایر آثارت به سراغت آمده معطل خودت کنی و بعد هم بگویی که کتاب را از سر بی طرحی نوشته ای. 

 

کلا نباید خیلی دور و ور شاهکارها پلکید. بوف کور شاهکاری است که هدایت هم نمی تواند شبیه اش را یا معادلش را بیافریند. اینکه آدمی آنقدر جو برش دارد که فکر کند می تواند بر آن ادامه بنویسد از سر همان هذیان است. از همه ی اینها که بگذریم من مانده ام که این بنیاد ادبی آلمانی این جایزه ی ادبی را روی چه حسابی به این کتاب که حتی خواننده ی وطنی هم آن را جز کاریکاتوری از بوف کور نمی داند داده است؟  این هم از جایزه های همه روزه است لابد تا خرجی نویسنده ی اپوزیسیون روی زمین نماند.

 

اینها را که همه گفتم این نیست که نویسنده چیزهایی را در این کتاب خوب نگفته است، موضوع این است که این چیزها جایشان اینجا نیست. این چیزها تکه پاره هایی هستند که زورکی به این نوشته که نمی شود داستانش خواند وصله شده اند. عباس معروفی نویسنده ی خوبی است اما متاسفانه نه آنقدر که خودش فکر می کند. نه آنقدر که به خودش جرات بدهد جلد دوم بوف کور را بنویسد آن هم با هذیان های سیاسی شده. یا حتی نه آنقدر که فکر کند می تواند با داستانی اثیری بر بوف کور تحشیه بنویسد و سعی کند نمادهایش را برای دیگران توضیح دهد.