انسان و اسطوره هایش - ژوزف هندرسن ت: حسن اکبریان طبری

کتاب روال نسبتا مشخصی دارد. یک رسم اسطوره ای، یا اسطوره را روایت می کند. رویایی را که توسط کسی دیده شده بازگویی می کند، نمادهای آن را می شناساند و سعی  می کند قرینه های این دو را بیابد. مشکل اصلی در خواندن متن هنگام جستجوی این قراین رخ می دهد که توجیه برخی از آنها تا حدی غریب جلوه می کند که آدمی گمان می کند این نوع قرینگی صرفا در ذهن نویسنده هویت می یابد و قابل انتقال به خواننده نمی باشد. کتاب شش فصل دارد: 

 

فصل اول- نمادهای جاودانه:  

 

نویسنده به اهمیت اسطوره ها در زندگی انسان مدرن می پردازد. اشتیاق به آثار هومر، شکسپیر، یا تولستوی در دوران جنگ را دلیلی بر جاری بودن این اسطوره ها می داند. نویسندگانی که "قادرند ورای زمان و مکان حرکت کنند و به بیان مضامینی بپردازند که جهان شمول اند. " مثال جشن کریسمس  را که همکنون جشن گرفته می شود در نظر می گیرد و به ریشه های اساطیری غیر دینی آن اشاره می کند. موضوع جالبی که مطرح می کند و من تا کنون به آن توجه نکرده بودم عید پاک است و عید ایستر که در بهار رخ می دهد و نمادهای زایندگی تخم مرغ و خرگوش در آن حضور دارند. دوگانگی مناسک مرگ و رستاخیز در این اعیاد هم به چشم می خورد.

  

فصل دوم- قهرمان و قهرمان سازان 

 

به اسطوره های قهرمانی پرداخته می شود که دارای اروال و لگویی مشترک و جهانی اند. قهرمان در شرایط سختی به دنیا می آید و بزرگ می شود. به سوی تعالی و توانمندی می رود،

با نیروهای اهریمنی نبرد می کند و پیروز می شود، به گناه و خودبینی وسوسه می شود، در اثر خیانت دیگران شکست می خورد، و با ایثاری قهرمانانه می میرد. نویسنده معتقد است این بیانگر نوعی تحول درونی انسان است. همچنین این الگو کارکردی برای جامعه دارد که نیاز دارد تا هویت جمعی اش را به منصه ی ظهور برساند. نکته ی دیگر این الگو این است که قهرمان نیاز به یک حامی دارد. این حامی در نمادی از هویت جمعی است که من انسان فاقد آن است.  نجات دوشیزه توسط قهرمان در واقع نشان آشنایی با عنصر مادینه روان (آنیما) که گوته آن را "زنانگی ازلی" می خواند است. 

 

نویسنده به اثر کسی دیگر اشاره می کند که جریان تکامل اسطوره قهرمانی را به چهارچرخه ی "فریبندگی"، "خرگوش"، "شاخ قرمز"، و "دوقلو" اشاره می کند و در دنباله ی کتاب نیز آن را پی می گیرد که ارتباط دهی های آن برای خواننده ی کم حوصله ای مثل من بلاتوجیه است.  در واقع تفسیرهای نویسنده در کل این روال چنان گل و گشادند که خواننده حس می کند عمومیت این تفاسیر اعتبار آنها را زیر سوال می برد.  

 

نکته ی مثبت این فصل تلاش آن در نبیین "سایه" و "جنگ رهایی بخش" بین آن و "حود" مورد نظر یونگ است. این "حدال انسان ابتدایی در روند رسیدن و دست یافتن به ذهن خودآگاه، این کشمکش به صورت رقابت میان قهرامان کهن الگویی و نیروهای شر جهانی بیان می شود که به شکل اژدها و هیولاهای دیگر در می آیند. در روند تکوین ذهن خودآگاه "شخصیت قهرمان" نمادی است که به وسیله ی آن "حود" پدیدار شده به لختی و رکود ذهن ناخودآگاه چیره می شود و مانع واپس گرایی و برگشت انسان بالغ و شکوفا به دنیای شادی و سعادت بار کودکانه می شود، دنیایی که در آن سلطه ی مادر سایه افکنده است." قهرامان برای پیروزی باید با سایه ی خود کنار بیاید و مسائل آن را حل کند (مثل فاوست)  

اشاره به داستان بونس و ماهی به عنوان نمونه ای که قهرمان تسلیم هیولا می شود و سفر غرب به شرق خورشیدی آن جالب است.

 

"در تمام فرهنگ های جهان هزارتو (لابیرنت، مار، مارپیچ) به مفهوم مخمصه و پیچیدگی و جلوه ای از دنیای خودآگاه مادرشاهی است، فقط کسانی که آمادگی ورود به دنیای رازگونه ناخودآگاهی جمعی را دارند قادرند از آن عبور کنند....این گونه نجات دادن نمادی است از آزادی و رهایی از عنصر مادینه روان از سلطه مخرب تصویر مادر. تا مردی به چنین دستاوردی نرسد قادر نیست به ارتباط شایسته ای با زنان دست یابد. .. جنگ قهرمان با اژدها بیان نمادینی است از روند رشد. .. کار و وظیفه ی قهرمان هدفی بالاتر از همسازی زیستی و زناشویی را تعقیب می کند. هدف اصلی آزادسازی مادینه روان (عنصر زنانه) از ژرفای روح است که برای هر نوع دستاورد واقعی و خلاق ضروری است."

 فصل سوم-کهن الگوی پاگشایی  

 

پاگشایی یا ورود یا آغاز به معنای ورود فرد از میان کهن الگوهای پدر مادری به خارج از این دنیاست. پاگشایی همان مراسمی است که در بسیاری از جوامع ابتدایی برای بلوغ فرد وجود داشته است. نویسنده معتقد است که این مفهوم فقط در دوره ی نوجوانی وجود ندارد و مثلا در سن بین 35-40 سالگی در جوامع کنونی به شدت رخ می دهد. حتی در دوره ی پذیرش مرگ نیز نوعی پاگشایی رخ می دهد. دوره ی پاگشایی زنان در اولین عادت ماهیانه رخ می دهد. به هر حال پاگشایی می تواند در هر مرحله رخ دهد و هر کدام آن می تواند با درد همراه باشد. 

 

فصل چهارم- دیو و دلبر 

 

افسانه ی دیو و دلبر در این فصل گفته می شود و بسیار زیبا تبا غییر درک دختر نسبت به جدا شدن از پدر و ازدواج (یک دوره ی پاگشایی) مطابقت داده شده است.  

 

فصل پنجم - ارفه و فرزند انسان 

 

در این فصل به فرهنگی دیونیوسی (از نوع نیچه ایش) پرداخته شده و جایگزینی آن با ارفه (؟) و سپس مسیحیت بررسی شده است. "مذهب دیونیسوسی دارای آیین شور و مستی دستجمعی است و در آن نیاز رهاکردن و سپردن خود به طبیعت حیوانی و بر تجربه قدرت باروری "مادر زمین " تاکید می شود." عامل ورود به این مناسک کاهش خودآگاهی توسط شراب و تماد آن کامجویی قدسی است. ارفه در واقع پیامبری است که میل و اشتیاقی شرقی برای رهایی از نمادهای صرفا طبیعی عشق و زندگی از درون آن سر بر می آورد. این آیین نیز ظهور الهی را نوید می دهد و از این نظر مقدمه ای بر مسیحیت است. در واقع به عنوان دینی مابین دیونیزوس و مسیحیت دانسته شده است.   

شباهت هایی مثل نوشیدن از جام از دست کشیش در آیین دیونیزوسی و مسیحی وجود دارد.  

 

فصل ششم - نمادهای تعالی 

  

در این فصل به نمادهای تعالی مثل شمن یا جادوگر قبیله با قابلیت پرنده بودن آنهاست و نقش آنها در دوره های پاگشایی است. جوندگان، سوسماران و ماران و گاهی ماهیان از دیگر نمادهای متعالی ذهن آدمی هستند. این جانوران حد فاسل بین جانوران آبزی و خشکی هستند. مار متداول ترین ماد تعالی است. هرمس با عصای ماری نشان تعالی است . موجودات بالدار نیز از مادهای تعالیند. امروزه هواپیما ها نماد تعالیند.  

آنچه در این فصل به وضوح بر آن تاکید شده لزوم یافتن راه وسط بین نماد محدود کننده و آزادکننده برای رهایی است. 

 

 

 

در مجموع کتاب خوبی است با نمادشناسی های ارزشمند اما نوشته های روی جلد کتاب مصداق کامل شیادی است. عجیب اینکه در مقدمه ی مترجم هیچ شرمی نهفته نیست. واقعیت این است که این نوشته از یونگ نیست. این نوشته در واقع فصلی از کتاب انسان و نمادهایش (سمبولهایش) است که توسط نویسندگان مختلف نوشته شده و توسط یونگ ویرایش شده است. یونگ در این کتاب صرفا یک فصل نوشته ی خودش دارد. به هر حال عنوان واقعی این فصل این است :"Ancient Myths and Modern Man" و توسط Joseph Henderson روانکاو یونگی آمریکایی نوشته شده است. هندرسون از شیفتگان یونگ و موسس انستیتو یونگ آمریکا است و مدتی هم تحت نظر او کار کرده است. در واقع با مرگ او در سال ۲۰۰۷ یکی از آخرین صحابه ای که معرفت حضوری یونگ را داشت درگذشت (با ادبیات اسلامیم حال می کنی؟).  جالب است که در صفحه ی اول کتاب واقعیت رخ می نماید و نام یونگ حذف می شود.   

 

وقتی دنبال اسم مترجم گشتم به مصاحبه ای با او برخوردم که باز هم علیرغم اعتراف نشانی از شرم در آن نبود: 

 

همشهری: آقای طبری، شما کتاب «انسان و سمبولهایش» نوشته کارل گوستاو یونگ را هم ترجمه کردید؛ با وجودی که این کتاب قبلا توسط مترجم دیگری ترجمه شده بود، چه شد که دست به ترجمه این اثر زدید؟
- بله، این کتاب را سال ۷۷ ترجمه کردم و چاپ دوم آن نیز در نمایشگاه بین المللی کتاب ۸۴ تهران عرضه شد. هدف من در واقع بازشناخت دیدگاه های یونگ بود؛ ضمنا چیزی که توجه مرا برای ترجمه کتاب فوق جلب کرد این بود که همه موضوعات این کتاب نوشته یونگ نیست، بلکه بخشی از آن را یونگ نوشته است و بقیه را شاگردان وی تحریر کردند و من هم به پیشنهاد ناشر سعی کردم آن را در چند کتاب مجزا ترجمه کنم. اثر یونگ با نام approaching to unconscios به معنی «به سوی شناخت ناخودآگاه» است و این بخش جزیی از کتاب فوق بود، نه همه کتاب؛ که در واقع سنگینی کتاب به خاطر نام یونگ است. یونگ اندیشمندی بود که اعتقاد داشت انسان موجودی معنوی است و قادر است به ارزشهای والای اخلاقی دست یابد و به سوی زیبایی ها و خوبی ها حرکت کند. او از شاگردان فروید محسوب می شود در حالی که فروید به جنبه مادی بودن انسان تأکید داشت، اما میان دیدگاه یونگ و نظرات فروید تفاوتهایی دیده می شود. بخشهای دیگر کتاب که توسط شاگردان یونگ نوشته شده با نام «انسان و سمبولهایش» شهرت یافت و ناشر محترم هم خواست که این اثر نام قبلی را داشته باشد، این کار در جلدهای جداگانه با همت نشر دایره در دست چاپ است. کسی که این کتاب ها را مطالعه کند و اندیشه های فروید را هم مورد بازکاوی قرار دهد درخواهد یافت که این دو اندیشمند در مقوله فراروانشناسی هم افق نیستند.

 

بازهم می نویسم. :)