کوکومانگر

این رو برای ثبت در تاریخ نوشتم که سوفی به خیار میگه کوکومانگر


حیفم اومد از وقتایی که می رقصه یا شعر می خونه و تشویقش می کنی دستش رو رو سینه ش می ذاره، خم میشه و می گه : نه کیو نه کیو نگم


این روزا داغونم، به خاطر همه ی بچه هایی که انقده مظلومانه کشته شدن، به خاطر خونواده های داغداری که مجبورن کسی مثل شمخانی رو تو خونه شون تحمل کنن، به خاطر جسدهای پاکی که از تو سدها پیدا میشن... روز و شب ندارم، دلم می خواد کنارشون بمیرم.... و بدم میاد از همه ی کثافتای نجس اصلاح طلب لجن و تمام پفیوزهایی که بهشون رای دادن به خاطر اینکه مسئول این همه قتل و جنایتن. بدم میاد، بدم میاد، حالم بهم می خوره از تون، خیلی..

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد