قصه خونی دیگه بخشی از برنامه ی خواب سوفی شده. از روزی که تو باغ وحش شترمرغ رو دیده که پی پی کرده و من تبدیلش کردم به قصه براش، حالا قصه های پی پی براش خیلی جذاب شدن. غش غش می زنه زیر خنده . هی سعی می کنم قصه ها رو عوض کنم به چیزی دیگه اما گیر میده. اونشب اومده میگه بگو، می گم یه قصه ی دیگه واست می گم. می گه نه می خوام بخندم قبل از خوابیدن!
به هر حال این روزا کلی قصه ی جورج مانکی یا همون کیوریوس جورج که محبوب هر دومونه براش می گم و سعی می کنم خلاقیت بیشتری به کار ببرم. دیشب برای اولین بار شروع کردم سوال های جمع و منهایی پرسیدن ، خوب بود، در واقع برای اولین بار عالی بود و از اون بهتر که هی می گفت بیشتر بپرس.
دلم واسش تنگ میشه، خیلی! واسه خنده های پر سر و صداش! حتی واسه چند روز!