سنگ خورشید - گزیده 2

نامت را از یاد برده‌ام، ملیوسینا؟

لورا، ایزابل، پرسفانی، ماری؟ 

صورتت تمامی اینانست و هیچ‌کدامی، 

تو تمامی ساعاتی و هیچ یک نیستی، 

تو درختی و ابری، 

همه ی پرندگانی، 

تک‌ستاره‌ای‌،

تیغه‌ی ساطور جلادی و طشت پر خونش، 

پیچکی که می‌خزد،

به دور روح می‌تابد،   

ریشه‌اش را برمی‌کند،

 و از خودش بی‌خود می‌کند، 

 آتش-نگاره‌ای بر لوحی یشمین ،  

ملکه‌ی مارانی،

ستونی از مه، 

چشمه‌ای درون صخره،

خاری هستی ریز و کشنده،

خاری که درد جاودان می بخشد،

بانوی فلوتی و آذرخش، 

ایوانی هستی مملو از یاسمن،

نمکی هستی لای زخم، 

یا سبدی گل سرخ برای مرد زخمی، 

زمهریر سرمایی به شهریور، 

نگاشته ی دریایی بر سنگ خارا، 

یا نوشته ی بادی بر ماسه‌‌های کویر،

 تو آخرین آرزوی خورشیدی،

اناری، گندمی، 

رخساره‌ای برافروخته ای، صورتی به هم کوفته ای، 

 


اکنون لحظه گُر گرفته است، و همه ی صورت هایی

که در شعله اش رخ می‌نمایند یک صورت اند، 

تمامی نامها یک نامند، 

همگی چهره ها یک چهره اند، 

کل قرن ها یک لحظه‌اند، 

و ناگاه، 

از پسِ سالیان سال، 

جفتی چشم راه را بر آینده می‌بندند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد