مامانم، مامانم، مامان

ناگهانی  رفت بی اینکه کاری از دست من بربیاد، بی اینکه بتونم تو مراسمش باشم، یادمه از بچگی از این دوران وحشت داشتم، یادمه از اون موقع آرزوم بود من بمیرم تا اون بمونه، آرزوم این بود زودتر از اون برم تا داغش رو نبینم، از خودم شرمنده م کنارش نبودم ..... مرضیه فرشته ای بود برای اون و برای ما، چطور میشه ازش تشکر کرد؟ چطور میشه یه ذره واسش جبران کرد؟ 


همون بجه ای هستم که تا کلاس چهارم پنجم او بغلش می خوابید و  با زور جداش کردن ازش... من مامانم رو می خوام، مامانم رو، مامانم رو ....





نظرات 1 + ارسال نظر
رها یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 06:09 ب.ظ

این پست حسابی منو بهم ریخت. دلم برای اون بچه خیلی سوخت،میشه بیشتر توضیح بدید که چه اتفاقی افتاده؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد