روزهای سرگیجهاوریست. روزهایی که می خواهم نباشند. یا روزهایی که نمی خواهند من باشم. روزهایی که نمی دانم به کجای این شب تیره بیاویزم قبایم را. روزهای مرگ، روزهای درد، روزهای من. نه، شبهای من!
همهی آرزوهای من:
چند ماه برم بکپکینگ (سفر با کوله پشتی) تو آمریکا و کانادا
چند ماه هملس (کارتونخواب) بشم.
هر چه زودتر بمیرم.
من مردهام و آتشی نیست که خاکسترم کند، یا نسیمی که به بادم دهد یا خاکی که بپوساندم. من مردهام و ....
کاش می توانستم باز هم بنویسم.
میشه بری گم شی؟ چرا همهش اینجایی؟ کنار من؟ مگه نگفتم برو؟ چرا نمیری؟ خوب به اون چیزی که می خواستی رسیدی، به پوچی همهی شعارهات پی بردی، مگه نه؟ حالا میشه بری گم شی؟
نه!تو از اولش قصدت نابودی من بوده، و از اینکار لذت میبری... تو یه موجود پستی که تمام زندگیم رو ازم گرفته ...
امسال سال عجیبی برایم خواهد بود. شاید سال مردن. خستهام. خوشحالم که حالا همه خوشبختند و وامدار کسی نیستم. آدمها برای زندگی آقریده میشوند اما کسانی هستند که فقط برای مرگ آفریده میشوند، من برای زندگی آفریده نشده بودم، طول کشید تا بفهمم.
امروز الیسون میگفت که دیشب که به کامپیوترش لاگاین کردم یادم رفته که لاگآف کنم و یاهو مسنجرم باز بوده. بهش گفتم هروقت پیش اومد بننددش. به شوخی گفت نه میرم همهی چیزات رو پاک میکنم. گفتم مشکلی نیست چیز مهمی اونجا ندارم. کمی مکث کردم و گفتم :
Actually I have nothing important
خودش و دیوید خندیدن، من هم خندیدم. هیچکس نفهمید که جدی گفتم. من دیگه هیچ چیز مهمی ندارم، حتی میشه زندگیم رو هم خرابتر از این کرد، هیچ اهمیتی نداره.
وقتی می نویسی درد می کشم، می فهمی؟ وقتی که می نویسی. وقتی که برای خودت یا برای من می نویسی، نه وقتی که سفارش دیگران را انجام می دهی. وقتی که می نویسی، فقط وقتی که می نویسی و فقط من و توایم که می توانیم بخوانیمش. آن وقتها من درد میکشم. خیلی درد می کشم. من همیشه درد میکشم.
بند جاکلیدی که پاره میشود انگار که رگی از قلبم قطع شده باشد، درد در همهی سینهام میپیچد. نگاهش می کنم، در دستانم آرام خوابیده، انگار که مرده باشد. نوازشش می کنم. نه! نمرده است. می گذارمش کنار کیف پول. به تلخی می خندم. حالا تو خوشبختی.
«آورده اند ؛ در آن هنگام که او را سنگسار می کردند ، هر کسی سنگی می انداختند . شبلی موافقت را گِلی انداخت . حسین بن منصور آهی کرد . گفتند : از همه سنگ ننالیدی ، از گلی نالیدن چراست ؟ گفت :" از آنکه ، آنها نمی دانند ومعذورند . از او سختم می آید که می داند نباید انداخت و باز می اندازد»
تذکره الاولیاء- در ذکر حسین ابن منصور حلاج
و این «عشق شوم» آن گِل بود.