دعا

دعا می کنم واسه‌ی کسی که نمی دونم کیه. خدایا کمکش کن.

کاش برای لحظه‌ای فلبت بودم.

مدتها بود نگریسته بودم. بغض پیچیده‌ای بیخ گلویم گیر کرده بود و قلبم را می فشرد. این همه مدت تنم داغ می شد و چشمانم پرتنش. اما گویا جایی، در خاور دور ذهنم، ذوالقرنین خستگی ها سدی آهنین بر راه چشمه‌های سرکش اشکم ساخته بود که کمتر آبراهه‌ای را مجال فرار می داد و هرچه می گذشت برهوت مرگ را در چشمم بیشتر به نظاره می نشستم، لبانم پرعطش تر می شد و پوستم گداخته تر و پرترک‌تر. اما نامه‌‌ی آسمانی‌ات چونان زلزله‌ی سهمگینی بود که این سد سترگ را شکست تا سیل اشکم مغول‌وار رخساره‌ام را ساعت‌ها جولانگاه ترکتازی خود کنند و آبی به رخ سوخته‌ام بازآرد.  

 

شب‌گویان سیه‌روزگار یاوه بافته‌اند که تو یر خداوند شمشیر عناد آخته‌ای؟ به خداوندیش قسم که او اگر لحظه‌ای، حتی اندک لحظه‌ای، حتی به خلوت خویشتن با عظمت خویش چنین پندارد که تو دشمنش هستی بی هیچ تردیدی من نیز بر او شمشیر خواهم کشید. اگر بین تو و خداوند من انتخابی باشد در برگزیدن تو هیچ تردیدی نیست. فریادا! اگر تو با خدایم نباشی پس که با خداست؟ و خدا با کیست؟ به این خراب‌‌آباد یکی چون تو، آن هم کافر؟ پس در همه دهر یک مسلمان نبود.    

هرگز! تو به ستیز باخدای من برنخاسته‌ای. تو شاهکار خداوند منی، و تجسد او بر زمین. و اکنون مسیح‌وار بر چلیپایت می کنند تا هبوطت را در مامن خودپرستان مجازاتی باشد.  

 آه ای آسمانی، ای که تمام ایرانم، تمام ایمانم به فدایت. کاش برای لحظه‌ای قلبت بودم. کاش برای لحظه‌ای لذت تپیدن شجاعانه با این همه عشق را می چشیدم. 

روز و شب را می شمارم روز و شب!

روزهای سرگیجه‌اوریست. روزهایی که می خواهم نباشند. یا روزهایی که نمی خواهند من باشم. روزهایی که نمی دانم به کجای این شب تیره بیاویزم قبایم را. روزهای مرگ، روزهای درد، روزهای من. نه، شبهای من!

امید به آینده (هاهاهاها)

امروز با یوسف تلفنی صحبت می کردم. صحبت سر درآمدش تو ایران بود و غیره. اینکه اونجا میشه بیشتر پول درآورد تا اینجا و اینکه حالا دیگه اون حاجی بازاری شده. و بعد راجع به حقوق من صحبت شد و اینکه راضیم یا نه. بهش گفتم که هیچ فرقی برام نمی کنه. در واقع هیچ انگیزه‌ای ندارم که پول بیشتری در بیارم. خودم هم باور نمی کردم ولی واقعا اینجوریم. هیچ برام مهم نیست که حقوقم چقدر باشه. بهش گفتم وقتی استادم پیشنهاد فوق دکتری رو بهم داد ازم خواست روش فکر کنم و گفت که می تونم کاری با حقوق بهتر پیدا کنم و حتی اگه بخوام اون کمکم می کنه. وقتی بهم گفت دو روز دیگه جواب بدم سریع برگشتم گفتم نه همین الان می گم: موافقم. من اصلا حوصله‌ی فکر کردن به کار و ترفی مالی و غیره رو ندارم. خودم هم باور نمی کنم که بعضی وقتا اصلا دلم می خواد هم‌لس بشم. یا اینکه حتی اگه بشم فرقی نمی کنه. پول داشته باشم که چی بشه؟ واسه کی؟ واسه چی؟ حالم از همه چی بهم می خوره.  

 

-  حس می کنم باید بیشتر بنویسم. خسته شدم از بس تو خودم نگه دارم. اگر چه اینجا هم کسی نیست جز خودم. 

 

- این روزای تعطیلی اینجا تصمیم گرفتم فقط فیلمای الکی نگاه کنم. خوب بود. واقعا باید چیزی نگاه می کردم که بتونه دو ساعتم رو از مرگ خالی کنه.

Mamma Mia! - Rainbow Theatre

 

 main message: Family institution is not important.

Freezer Burn: The Invasion of Laxdale, Broadway theatre

 

 

پیغام اصلی: کسانی که در صدد از بین بردن محیط زیست هستند همان سرمایه‌دارانی هستند که قصد دارند بشریت را به بردگی خود وادارند. Environmentalism + Anti-Capitalism