آن‌قدر سایه مانده بود.

آن‌قدر سایه مانده بود. سایه‌اش را به عرش بردند، یعنی «دیوانه است.»

با او سرپنجه چون توان زد؟ اژدهای هفت‌سر آن سایه‌ی هستی اوست.

انکار

آنگاه عیسی بدیشان گفت «همهُ شما دربارۀ من لغزش می خورید.» ....پطرس  در جواب وی گفت «هر گاه همه دربارۀ تو لغزش خورند، من هرگز نخورم.» عیسی به وی گفت «هر آینه به تو می گویم که در همین شب قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد.» پطرس به وی گفت «هر گاه مردنم با تو لازم شود، هرگز تو را انکار نکنم،» و سایر شاگردان نیز همچنان گفتند ...

اما پطرس در ایوان نشسته بود که نا گاه کنیزکی نزد وی آمده گفت «با عیسی جلیلی بودی.»  او روبروی همه انکار نموده گفت «نمی دانم چه می گویی ....» باز قسم خورده انکار نمود که این مرد را نمی شناسم .... پس آغاز لعن کردن و قسم خوردن نمود که این شخص را نمی شناسم.

متی ۲۶  

 

الّا از بناگوش رها کنی، زخم کند.

زهِ کمان که از دهان رها کنی، چه عمل کند؟ الّا از بناگوش رها کنی، زخم کند.

پس سخن که از دهان آید، هیچ نبود، الّا از عمل و مغامله. عقلِ این جهانی را سخنش از دهان آید. عقلِ آن جهان را سخن - که از تیر است - از میانِ جان آید.

غمِ مرا کِی طاقت دارند؟

من قُوَّتِ آن دارم که غمِ خود را نگذارم که به ایشان برود - که اگر برود، طاقت ندارند، هلاک شوند. شادیِ مرا طاقت ندارند، غمِ مرا کِی طاقت دارند؟

سخن بگو

وقتی که من می‌گویم «سخن بگو،» غَرَضِ من آن است که چون آن معنی پلنگ‌ طبعی دارد، بیرون نمی‌آید. قدرتی دارم در سخن - خواه قدرتش گو، خواه تأییدِ الهی. بعضی حیله می کنیمُ بیرون می‌آریم، بعضی بیرون نمی‌آید. چون آن سخن تو بگویی، از آنِ من بیرون آید.

ورقِ خود برخوانَد، ورقِ یار برنمی‌خوانَد

آن شخصِ نُقصان‌اندیش ورقِ خود برخوانَد، ورقِ یار برنمی‌خوانَد. اگر از ورقِ یار یک سطر برخواندی، از اینها هیچ نگویدی. ورقِ خود خوانَد و بس. در آن ورقِ او، همه خطِ کَژمَژِ تاریکِ باطل. با خود تصوّری کرده و توهمّی کرده - چون بُتی خود تراشیده و بنده و درمانده‌ی او شده.

از سخن پیشتر آ تا فراخی بینی

گفتم «عرصه‌ی سخن بس تنگ است. عرصه‌ی معنی فراخ است. از سخن پیشتر آ تا فراخی بینی و عرصه بینی! بنگر که تو دورِ نزدیکی یا نزدیکِ دوری؟»

ما دو کس عجب افتاده‌ایم.

ما دو کس

       عجب افتاده‌ایم.

دیر و دور

      تا چو ما

دو کس

     به هم افتد.

سخت

      آشکارِ آشکاریم

- اولیا آشکارا نبوده‌اند.

و سخت

     نهانِ نهانیم.


Artemis - Gérard de Nerval

La Treizième revient... C'est encor la première;
Et c'est toujours la seule, ou c'est le seul moment;
Car es-tu reine, ô toi ! la première ou dernière ?
Es-tu roi, toi le seul ou le dernier amant ?...


Aimez qui vous aima du berceau dans la bière ;
Celle que j'aimai seul m'aime encor tendrement :
C'est la mort, ou la morte... O délice ! ô tourment !
La rose qu'elle tient, c'est la Rose trémière.

Sainte Napolitaine aux mains pleines de feux,
Rose au coeur violet, fleur de sainte Gudule :
As-tu trouvé ta croix dans le désert des cieux ?

Roses blanches, tombez ! vous insultez nos dieux,
Tombez, fantômes blancs, de votre ciel qui brûle :
- La sainte de l'abîme est plus sainte à mes yeux !