The Enemy of the People - Henric Ibsen

این اوّلین نمایشی بود که از ایبسن گوش می‌دادم. اجرا بسیار زیبا بود. باید بشینم و فیلمش رو هم ببینم.

تحصین کردنی و زیبا بود. به ظرافت همراه با قهرمان قصّه ما رو با فساد و زوالی که سرتاپای جامعه‌ی اطرافمون رو گرفته آشنا می‌کرد. حمله‌ای بزرگ به دموکراسی.


http://danliterature.files.wordpress.com/2010/06/henrik-ibsen1.jpg




A community is like a ship; everyone ought to be prepared to take the helm.
An Enemy of the People
Billing, Act 1.
The most dangerous enemy of truth and freedom is our society is the compact majority. Yes, the damned, compact, liberal majority.
An Enemy of the People
Dr. Stockmann, Act 4.
The majority is never right. Never, I tell you! That's one of these lies in society that no free and intelligent man can help rebelling against. Who are the people that make up the biggest proportion of the population - the intelligent ones or the fools? I think we can agree it's the fools, no matter where you go in this world, it's the fools that form the overwhelming majority.
An Enemy of the People
Dr. Stockmann, Act 4.
The minority is always right.
An Enemy of the People
Dr. Stockmann, Act 4.
You should never wear your best trousers when you go out to fight for freedom and truth.
An Enemy of the People
Dr. Stockmann, Act 5.
The strongest man in the world is he who stands most alone.
An Enemy of the People
Dr. Stockmann, Act 5.

.

اگر اندکی مُخَبَّط شود، لازم نیست

اگر اندکی از آن‌چه با خود قرار داده باشی مُخَبَّط شود، لازم نیست که همیشه خَبط کنی. یکی در تاریکی خواهد که از میانِ جمع بیرون آید. اکنون، پایش بر کفشِ دیگری افتاد، شکسته شد گوشه‌ی کفش. لازم نیست که «آن کفش را ببرم - که خَبط کردم.» و عُذر ظاهر است - اگر چه تاریک است: کفشِ خود هر کسی می‌باید که نگاه دارند.

همه نظرشان به دنیاست.

می‌گوید «ولیِّ مُفرد است.» همه نظرشان به دنیاست. یعنی با او کسان نمی‌روند پس و پیش: چنان که در پادشاه به خواری نگرند که یکسواره است و در عَسَس‌باشی به تعظیم نگرند که چوبها پس و پیشِ او می‌برند.

از مُتابعتِ موسا اندکی مزّه یافتند، آن را گرفتند.

گفت «اگر خار بودند، آتش در ایشان می‌بایست زدن.»

کفتم «مُتابعتِ نوح بودی، نه مُتابعتِ مصطفا.»

این چلّه‌داران مُتابعِ نئسا شدند، چو از مُتابعتِ محمّد مزّه نیافتند. حاشا - بل که مُتابعتِ محمّد به شرط نکردند. از مُتابعتِ موسا اندکی مزّه یافتند، آن را گرفتند.


تو با این فقر چه می‌خواهی که آن را واپَس می‌اندازی از شیخی؟

گفت که «فقر است و بالایِ فقر، شیخی. و بالایِ شیخی، قُطبی. و بالایِ قطبی، فلان چیز.»

خواستم گفتن که «تو این فقر را به هیچ باز‌آوردی. این فقیر را از این شیوخِ بی‌خبر واپَس‌تر کردی. تو با این فقر چه می‌خواهی که آن را واپَس می‌اندازی از شیخی؟» امّا هیچ نگفتم. جوابِ او سکوت بود.

اگر مرا از بهرِ او دوست داری مرا خوشتر آید

او می‌گوید مولانا را که «من تو را دوست می‌دارم و دیگران را از بهرِ تو دوست دارم.»

بگو که «اگر این غیر، مولانا شمس‌الدّین تبریزی را می‌گویی، اگر مرا از بهرِ او دوست داری فاضل‌تر باشد و مرا خوشتر آید از آن که او را از بهرِ ما دوست داری.»

به آن چیزِ اندک چندان اُنس داریم که به تو نمی‌توانیم پرداختن.

می‌گوید «خدای مرا چیزی عظیم بخشیده است و از خدای چیزی بزرگ یافته‌ام که بر آن واقف نشده‌اند اوّلیان و آخریان.»

ما می‌گوییم «خدای مرا چیزی اندک بخشیده است و به آن چیزِ اندک چندان اُنس داریم که به تو نمی‌توانیم پرداختن. تو می‌گویی مرا چیزی عطیم داده است و بر آن بُرهان نمی‌نمایی و من می‌گویم مرا چیزی اندک داده است و بُرهان نمی‌نمایم.»

می‌گوید «مسلمانی می‌باید! مسلمانی!»

می‌گوید «مسلمانی می‌باید! مسلمانی!»

از مسلمانی او را خود خبر نیست و نه از صورتِ مسلمانی.

می‌گوید که سخنِ فلان تند است.

ماهی و دو ماهِ پیاپی، به صِدق، آن سخن را استماع کند، بوی نَبَرد - خاصه که سرسری.

« به تدریج نیک شوم،» عین طلبِ فراق است.

آن‌چه گوید نفس که به «تدریج مسلمان شوم، نیک شوم،» عینِ مَکر است و عینِ طلبِ فراق است. ضعیف شده و چاره‌ای دگرش نیست، مُداهنه آغاز کرده است.


مرا اِعراب باید تا فهم کنم

راست، این خط برای دانشمندِ اهل نویسند. مرا اِعراب باید تا فهم کنم - بی اِعراب نتوانم فهم کردن.