حرفی برادرانه

این روایت حرفام با مهران بود که نوشتم و پاک کردم. خسته شدم از خودسانسوری. ولی این سرنوشت منه.  کاریش نمیشه کرد.

 

 

روزی از شر همه چی خلاص می شم. روزی پرواز می کنم. می دونم.

دعا

دعا می کنم واسه‌ی کسی که نمی دونم کیه. خدایا کمکش کن.

امید به آینده (هاهاهاها)

امروز با یوسف تلفنی صحبت می کردم. صحبت سر درآمدش تو ایران بود و غیره. اینکه اونجا میشه بیشتر پول درآورد تا اینجا و اینکه حالا دیگه اون حاجی بازاری شده. و بعد راجع به حقوق من صحبت شد و اینکه راضیم یا نه. بهش گفتم که هیچ فرقی برام نمی کنه. در واقع هیچ انگیزه‌ای ندارم که پول بیشتری در بیارم. خودم هم باور نمی کردم ولی واقعا اینجوریم. هیچ برام مهم نیست که حقوقم چقدر باشه. بهش گفتم وقتی استادم پیشنهاد فوق دکتری رو بهم داد ازم خواست روش فکر کنم و گفت که می تونم کاری با حقوق بهتر پیدا کنم و حتی اگه بخوام اون کمکم می کنه. وقتی بهم گفت دو روز دیگه جواب بدم سریع برگشتم گفتم نه همین الان می گم: موافقم. من اصلا حوصله‌ی فکر کردن به کار و ترفی مالی و غیره رو ندارم. خودم هم باور نمی کنم که بعضی وقتا اصلا دلم می خواد هم‌لس بشم. یا اینکه حتی اگه بشم فرقی نمی کنه. پول داشته باشم که چی بشه؟ واسه کی؟ واسه چی؟ حالم از همه چی بهم می خوره.  

 

-  حس می کنم باید بیشتر بنویسم. خسته شدم از بس تو خودم نگه دارم. اگر چه اینجا هم کسی نیست جز خودم. 

 

- این روزای تعطیلی اینجا تصمیم گرفتم فقط فیلمای الکی نگاه کنم. خوب بود. واقعا باید چیزی نگاه می کردم که بتونه دو ساعتم رو از مرگ خالی کنه.

EE Burrito

Mexican Food+People+Dance+Music - Suggested by Arcadio - Me+Shayan+Ramin

Forestry Farm - 3C54 Office Barbeque

Me+Colins+2*Allison  + Jeremmy+ David+Williams

کلاغ

«کلاغ‌ها همیشه جذبم کرده‌اند» این را که دوباره خواندم، کمی فکر کردم که ببینم چرا این حرف را زده‌ام. کلی کلاغ به ذهنم یورش آوردند. روزهای پاییز کودکیم در اصفهان، آن موقع که جنگزده بودیم و برگ درخت‌ها زرد می‌شد پر از کلاغ بود. چند سال بعد اولدوز و کلاغهای صمد و اولدوز و عروسک سخنگویش که کلاغ‌هایش مهربانترین کلاغهای دنیا بودند. کلاغ‌هایی که در پارک لاله برایشان نان و کالباس می انداختم و با گربه‌ها سر آن مسابقه می دادند. کلاغ زخمی که در خوابگاه علم و صنعت دیدم و فردایش پرهایش را دیدم که از چنگ گربه‌ها سالم بیرون آمده بودند. برایم عجیب بود که وقتی زخمی شده بود و به زمین افتاده بود چند کلاغ دیگر بالای سرش می رفتند و می آمدند و قیل و قال و شیون می کردند تا ساعتها. حتما باید از مردنش خیلی دلگیر شده باشند و حالا هم کلاغ‌های اینجا.