ورزش

یه ضعف مفرط تمام بدنم رو  گرفته و ذهنم رو البته. امروز برای اولین بار نتونستم اونقدری که می خواستم ورزش کنم. ورزش تو تمام این مدت تنها چیزی بوده که داشتم. شاید هیچوقت اینهمه تمام وجودم رو تو ورزش خلاصه نکرده باشم. این تنها ساعتیه که می تونم خیلی خاطرات از آدمها رو از یادم ببرم. نه، از یادم نمی برم... ولی بهم قدرت تحمل میده. یوگا هم تو امسال یه قسمت از زندگیم بوده. ورزشی که مطمئنم ورزش زندگیم می مونه. شنا و قایق سواری هم همیشه کنارم بودن. شاید روزی نباشه که ورزشی نکنم. بدنم خیلی قویتر از گذشته شده. اما امروز دچار یه حمله‌ی عصبی وحشتناک شدم. گفتم شاید ورزش بتونه آرومترم کنه ولی با همه‌ی فشاری که آوردم کمتر از روزهای دیگه کالری سوزوندم. و حالا تمام تنم درد می کنه و تمام روحم. کسی نیست منو بیمارستان ببره؟  

نه بنوشم، نه بریزم

به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم     وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم
قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی     هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم

موسیقی ایرانی

مدتهاست که از شنیدن موسیقی ایرانی فرار می کنم. کمتر موسیقی ایرانی هست که اسمی از عشق (اون هم از نوعی که من می شناسمش) توش نباشه و این چیزی نیست که بخوام بشنوم. به همین دلیل اکثرا رادیوهای کانادا و خصوصا سی بی سی گوش می دم. امروز که هدفن رو گذاشتم رو گوشم سی بی سی یه موسیقی ایرانی پخش می کرد. یه شعر از مولانا به نام سماع. تمام مدت تنم می لرزید. 

 

بیا بیا که تویى جان جان جان سماع هزار شمع منور به خاندان سماع
چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل بیا که ماه تمامى در آسمان سماع
بیا که جان و جهان در رخ تو حیرانست بیا که بوالعجبى نیک در جهان سماع
بیا که بى تو به بازار عشق نقدى نیست بیا که چون تو زرى را ندید کان سماع
بیا که بر در تو شسته اند مشتاقان ز بام خویش فروکن تو نردبان سماع
بیا که رونق بازار عشق از لب تست که شاهدیست نهانى در این دکان سماع
بیار قند معانى ز شمس تبریزى که باز ماند ز عشق لبش دهان سماع

درد

درد، همدم همیشه ام تا مرگ.

یک نقاشی، یک قصه - رستاخیز ال گرکو

بر طبق انجیل متی، پیشوایان یهودی پس از تصلیب مسیح عده ای را به نگهبانی بر گورش  گماشتند. ترس آنها از این بود که یاران وی پنهانی جسد او را جابجا کنند تا پیشگویی سرورشان مبنی بر رستاخیزش را واقعی جلوه دهند.   این نقاشی این نگهبانان را نشان می دهد که با دیدن زنده شدن مسیح و عروجش بهت زده شده اند. سربازی از شدت بهت پس افتاده، دیگری در تفکری بهت آمیز فرو رفته، و آن یکی به مسیح بالارونده شمشیر می کشد. مسیح عریان از گور برآمده که علم سفیدی به نشانه‌ی رستاخیز بر کف و شنلی سرخ به نشانه‌ی شهادتش بر تن دارد گویی در نور شنا کرده است. تیرگی پشت سرش بیانگر تضاد بین او و کسانی است که نگهبانی از مرده‌اش را بر عهده گرفته بودند.  

 

 

رستاخیز - اثر ال گرکو (El Greco) -   سال: ۱۵۹۷-۱۶۰۴

 

 ال گرکو (El Greco) با نام واقعی (Doménikos Theotokópoulos). در جزیره‌ی کرت یونان که آن زمان از توابع ونیز بود زاده شد و به همین دلیل است که بعدا به این نام خوانده شد (El Greco به معنای یونانی است). به هر حال بعد از مدتی به ونیز و از آنجا به اسپانیا مهاجرت کرد. اگرچه زمانی اواز سبک بیزانسی تبعیت می کرده اما نقاشی ها بعدی او متفاوت از بسیاری از همعصران اوست و شاید به همین دلیل بود که تا اوایل قرن بیستم به او کم توجهی می شده است. مشخصا او تابع سبک Mannerism است که به نوعی ضد خردگرا و ضد طبیعت گراست و این را می توان در تمامی کاراکترهای وی دید. شخصیت‌هایی که به نحوی غیرطبیعی کشیده‌ قامتند. بسیاری معتقدند او در این سبک  از تیشان، میکل‌آنژ و تینتورتو (Tintoretto) اثر پذیرفته است. رنگها هم نقش بسیار مهمی در بیان او دارند. او همواره از رنگهای سرد، مات و مرده استفاده می کندو شاید این چیزی باشد که او را از سایر منریست‌ها جدا می کند. شخصیت های او هر کدام نور مربوط به خودشان را دارند در نقاشی هایش تناسب معکوسی بین شکل و فضا وجود دارد.

    

 

 درگذشت باکره - ال گرکو-  قبل از ۱۵۶۷- ترکیبی از نقاشی بیزانسی و منریسم ایتالیایی 

 

  

  Mannerist‌ها بیش از اینکه قصد توصیف خردپسندانه‌ی سخصیت را داشته باشند او را به نحوی که می پسندند تصویر می کنند. در واقع به جای توصیفی  که عقل و طبیعت برای سوژه می پسندد منریست او را به شکلی که خود می پسندد توصیف می کند و بخود حق می دهد تا از همه‌ی ابزارها استفاده کند تا مفهمومی را که در ذهن از سوژه دارد به مخاطب ارائه کند. در واقع منریسم مقدمه‌ای بر اکسپرسیونیسم است که معتقد است اثر بیش از آنکه توصیفی از خود اثر باشد بیانگر درکی است که پدیدآورنده از اثر می خواهد ارائه (Express) کند.    

 

 گشایش شدن پنجمین خوان- ال گرکو - ۱۶۰۸-۱۶۱۴. این نقاشی کافی است تا تفاوت ال گرکو را به هم‌عصرانش نمایش دهد. 

 

ال گرکو درسی زندگیش به دلیل متفاوت بودن سبکش برخلاف بسیایر از نقاشان هم عصرش نتوانست پشتیبانانی از طبقه‌ی  اشراف پیدا کند و گاهی حتی با مشکلات مالی نیز دست به گریبان بود.  شاید به همین دلیل بود که کسی بعد از او دنباله‌روش نشد مگر پسرش و تریستان (Tristan).  البته این تنها دلیل نبود. او شخصی بسیار مدعی بود که در همان جوانیش که در رم بود پیشنهاد کرد که نقاشی آخرین داوری میکل آنژ را محو و روی آن نقاشی کند. او با اینکه بسیار از میکل‌آنژ اثر پذیرفته بود مدعی شد که اگرچه میکل آنژ آدم خوبی بود اما نقاشی بلد نبود. شاید همین نوع رفتار بود که باعث مهاجرت وی از ایتالیا به اسپانیا شد.   یادمان نرود که کسانی معتقدند ال گرکو دارای مشکل روانی بوده است.

 امابه هرحال اوایل قرن بیستم زمان کشف دوباره‌ی او بود. بزرگانی مانند پل سزان و پیکاسو از جمله کسانی هستند که از او اثر پذیرفته اند. پیکاسو معتقد است او ساختار کار او کوبیستی است چرا که شامل اعوجاج تصاویر و بازپرداخت زمان است. در واقع او از اولین کسانی بوده که در نقاشی هایش به دنبال رهانیدن خود از بازسازی دقیق طبیعت، ارضای سلیقه‌ی جامعه، و در عوض ابراز آزادانه‌ی‌ خویشتن بوده است. در اوایل قرن بیستم نقاشان پیشرو وی را دوباره کشف کردند و شاید از این رو باشد که وی را از اولین مدرنیست ها در نقاشی می دانند.  

 

 

 

دخترکانی از آویگنون - اثر پابلو پیکاسو - چه در فرم و چه در ترکیب به نظر می آید از نقاشی گشایش پنجمین خوان ال گرکو تاثیر پذیرفته باشد. 

 

 نقاشی رستاخیز مسیحی را نشان می دهد که راه به آسمان دارد. کشیدگی کادر نقاشی به همراه کشیدگی افراد در آن همه این امتداد را به سوی آسمان به بیننده القا می کنند. چشم بیننده از فضای دایره‌واری که در پایین تصور وجود دارد و توسط سربازان با فیگورهای مختلف ایجاد شده است آغاز شده، از سرباز سرنگون شده عبور می کند و به همراه دیگران به سمت بالا می رود. دستان آنها که در پی مهار پرواز مسیحند یا شمشیرهاشن را بر او آخته اند ما را به مسیحی راهنما می شود که آرام و بی دغدغه خارج از دسترس آنان ایستاده و دستش را به نشانه‌ی متبرک کردن بر فراز همگان دراز کرده است. اگر تلاطم و آشفتگی وجود دارد در پایین نقاشی و در زمین است نه در آسمان مسیح. تنها نشانی که از زمین با مسیح همراه مانده است شکل قرار گرفتن پاهایش است که مرگ او را بر صلیب تصویر می کند.

   

 

پرتره‌ی خورخه منوئل تکتاکوپوتوس - ال گرکو - ۱۶۰۰ - ۱۶۰۵ 

 

 

 پرتره‌ی نقاش- نسخه‌ی پیکاسو از نقاشی ال گرکو

Shining City by Conor Mcpherson - Persephone Theatre

 

 

بازی در نقش جان توسط Robert Benz یکی از زیباترین بازی هایی بود که تو عمرم دیدم. تو لحظه های آخر سکانس دوم صحبت‌هاش با روانپزشک درباره‌ی‌اینکه چه طور با زنش رفتار کرده بود دیگه طاقت نیاوردم. اشکام سرازیر شدن و تمام وجودم تو خودش پیچید.  

 

چنگ در پرده

حال خونین دلان که گوید باز؟ 

وز فلک خون خم که جوید باز؟ 

شرمش از چشم می پرستان باد 

نرگس مست اگر بروید باز 

هرکه چون لاله کاسه‌گردان بود 

زین جفا رخ به خون بشوید باز 

بس که در پرده چنگ گفت سخن 

ببرش موی تا نموید باز 

جز فلاطون خم نشین شراب 

سر جکمت به ما که گوید باز 

نگشاید دلم چو غنچه اگر  

ساغر لاله‌گون نبوید باز 

گرد بیت الحرام خم حافظ 

گر نمیرد به سر بپوید باز

 

کایاک

 

 

 

امروز حرکت roll رو تو کایاک یاد گرفتم. خوابشم نمی دیدم که یادش بگیرم. باور می کنی؟ تصور اینکه تو آب وارونه آویزون باشی بعد خودتو برگردونی و مثل آدم تو قایقت بشینی هم برام غیرممکن بود. هیجان زده شده بودم و همه‌ش می گفتم: I don't believe it! I don't believe it!