شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد اسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر اسمان ایمن
به لعب زهره ی چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط انکه ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظرکردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می اید بدین بازوی بی زورش
حالا بعد از یک سال از خدا می پرسم: تو این بهترین هدیه ت رو بابت چه خوبی ای به من دادی؟ چی باعث شد فکر کنی من لیاقتش رو دارم؟ خدایا شکر!
دلم واسه بابا خیلی تنگه، کاشکی پیشش بودم...
حس یه تغییر رو دارم، یه تغییر بزرگ ...تو این یه ماهه کلی عوض شد، کلی کسی دیگه، کلی کسی دیگه ...
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
درین سراب فنا چشمهء حیات منم؟
وگر به خشم روی صدهزارسال ز من
به عاقبت به من آیی که منتـهات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهء رضات منم؟
نگفتمت منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم؟
نگفتمت که چو مرغان بسوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پر و پات منم؟
نگفتمت که ترا ره زنند و سرد کنند
که آتش و تـپـش و گرمی هوات منم؟
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمة صفات منم؟
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد، خلاق بیجهات منم؟
اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست!
وگر خدا صفتی دانک کدخدات منم!
این روزها ظرف پر آبیم که به تلنگری سرریز می کنه ....