استعفا

 بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم. می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است. می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم! می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم . می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم. می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم . می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند. می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم . می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . . این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما. من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .
 

نویسنده: سانتیا سالگا

سیر تاریخی یونان

این تابلوی سیر تاریخی به زیبایی نشان می دهد در سده‌ی پنجم قبل از میلاد در یونان چه خبر بوده است. این همه درخشش عصر طلایی همزمان با پولیس بودن در معنای اعلای آن رخ داده است. معجزه ای در همه‌ی تاریخی. دوره ای که آدمی می اندیشد.


بسیار دردناک است که می بینی افلاطون بر ضد پولیس می شورد بی توجه به اینکه او محصول پولیس است نه اوتوپیا!!!!!




http://www.drault.com.ar/classical_mythology/greek_timeline_classical_mythology.png

آتنی ها (۶) - امور ذهنی بدون ولنگاری

در اینجا پریکلس آتن را با اسپارتا مقایسه می کند:


ما همه را به شهرمان راه می دهیم و از ترس اینکه مبادا خارجیان از کارمان سر در بیاورند اخراجشان نیم کنیم، چرا که در جنگ ما متکی به شجاعتمان هستیم تا حیله های جنگی و تدارکات. دشمنانمان با آموزش سنگین از کودکی حود را برای جنگ آماده می شازند. ما در راحتی خیال به سر می بریم، اما در رویایی از خطر کمتر از آنان احساس توانایی نمی کنیم. در واقع، اسپارتاییها هیچگاه بدون کمک متحدین خود جرات نکرده اند به ما حملی کنند. بنابراین، با شجاعتی که از روحیه‌ی طبیعی نشات می گیرد تا قوانین دو امتیاز بر آنان داریم، چه ما زحمات ابتدایی آنان را نداریم و در وقت امتحان درست به توان آنان هستیم، ما به هنرها عشق می ورزیم، اما بدون ولنگاری، به اموز ذهنی عشق می ورزیم اما بی آنکه گرفتار ضعف شویم.... فردی را که در امور همگانی شرکت نمی کند برخی آرام می نامند، ما آتنیان او را عبث می خوانیم. حرف را مانع عمل نمی شناسیم، بلگه شرط مقدم آن می دانیم. دیگران از جهل شجاعند و از محاسبه ترسو، ما می توانیم محاسبه کنیم و باز هم شجاع باشیم. همچنین سخاوت داریم، نه از روی مصلحت اندیشی، بلکه از روی اعتماد به خود. در واقع پولیس ما برای همه‌ی یونان سرمشق است.


یونانین - ۱۹۹

آتنی ها (۵) - منتظر به دست آوردن

این شرح را هیات نمایندگی کورینتوس که برای ترغیب اسپارتا آمده بود به دست می دهند.


شما هیچ نمی دانید (کورینتوسی ها می گویند) این آتنیان چگونه مردمی هستند، چقدر با شما فرق دارند. هم.اره در فکر طرحهای جدیدند، و در اجرای طرحهای خود بسیار سرعت دارند: شما به آنچه دارید رضایت دارید، و حتی نسبت به انجام دادن آنچه شروریست بی میلید. آنان شجاع و ماجراجوو امیدوارند: شما محتاط، و نه به قدرت و نه به داوری خود اعتماد ندارید. آنان عاشق ماجراجویی در خارجند و شما بیزار از آن: چه آنان منتظر به دست آوردنند و شما نگران از دست دادن. هنگامی که پیروز شوند از پیروزی خود بیشترین استفاده را می کنند: هنگامی که شکست می خورند کمتر از همه وا می دهند. آنان جسم خود را وقف آتن می کنند گویی که از اموال عمومی است: آنان ذدهن خود را فردگراینه‌ترینوجه ممکن در آتن به کار می گیرند، مقشه در می اندازند، اگر شکست بخورند احساس غبن می کنند، اگر موئفق شوند، این موفقست در مقایسه با آنچه در قدم بعدی دنبال می کنند هیچ به شمار می آید. ناممکن است که یا خود برخوردار از صلخ باشند و در آرامش به سر برند یا کسی دیگر را بگذارند چنین باشد.


یونانیان - ۱۹۸

آتنی ها (۴) - چرا آتن امپراطوری نساخت؟

چرا آتن پایتحت بک دولت متجد اژه ای نشد؟ روم توانست تابعیت خود را به ترتیب به دیگر شهرهای لاتین و به تمامی ایتالیا و به مجموع امپراطوری تعمیم دهد: گر روم توانست چنین بکند، چرا آتن نتوانست؟


حمل دلوسزانه‌ی این امر به نداشتن ظرفیت و کوته بینی پاسخگو نیست. امری است گریزناپذیرِ که اغلب سعی می کنیم از آن گریز کنیم، که هر چیزی بهایی دارد و چیزهای بسیایر هست، فی النفسه مطلوب، که بهایی گران دارد. در غیر اینصورت جیات آدمی چنین تراژیک نمی شد. ما خود بتازگی نمونه‌ای داشت ایم. برخی از سیاستمداران ما رویاهای خوشی درباره‌ی اقتصاد ملی حساب شده و کارآمد علیی در سر داشتند - بسیار عالی، اما بهای این اقتصاد در دست گرفتن نیروی انسانی بود، و انگلیسی، با اعتیاد غریبش به آزادی فردی، از پرداخت این بها امتناع کرد.

همانطور که در یکی از فصول قبل این کتاب آمد، یونانین اتیاد مشابهی به پولیس دشتند. در نظر یونانیان پولیس بود که فرق بین یونانی و بربر را می ساخت: پولیس بود که او را قادر می ساخت حیات غنی و هوشمندانه‌ و مسولانه ای دشاته باشد. آتن نمی توانست بدون محدود ساختن فعالیت ها و مسوولیت سیاسی تک ک شهروندان تابعیت خود را به متحدان تعمیم دهد. در این صورت دولت بایست به دست نمایندگان سپرده شود و دیگر آتنی احساس نمی کرذد که پولیس به خودش تعلق دارد. زندگی مزه اش را از دست می داد....


یونانیان - ۱۹۴

آتنی ها (۳) - گذار از آریستوکراسی به بورژوازی

در تاریخ، فرهنگی عالی با طبقه آی اشرافی زاده می شود، چرا که فقط همین طبقه فرصت و نیروی ساختن آن را دارد. اکر این فرهنگ بیش از حد در قوروق اشراف بماند ابتدا طول و تفسیل نی یابد و سپس به حماقت می گراید، درست همان طور که در تاریخ سیاسی، جکومت اشراف اگر بیش از دوره ای که احتماع وجودش را ایجاب می کند عمر کند شوم و بد می شود. در عالم سیاست، عقل سلیم عام آتن، که در سولون و پیسیتراتوس و کلیستنس به مرتبه نبوغ رسید، موجب شد که اشراف آتنی - در کل - یکدله به نظام دموکراتیک وارد شوند در حالی که فضیلت هایشان به قوت خودش باقی بود: اکثر دولتمردان بزرگ آتنی دو نسل بعدی از میان بالاترین خانواده‌ها برخاستند - پریکلس نمونه بارز آن است. برخلاف فرانسه‌ی جدید که جکومت اشراف، با عمری بسیار بیش از عمر مفید خود، ناگزیر به مرگ شد، نتیجه‌ آنکه باقیمانده ها، جه جیزی برای همکاری با فرانسه جمهوری می داشتند یا نه، پس زده شدند. در عالم فرهنگی، عامه‌ی یونانی، زمانی به فرهنگ اشرافی وارد گردیدند که هنور تازه نفس و سازنده بودندو همچون انگلیس: یکی از عللی که سده هیژدهم چنینی بنیانا متمدن بود این است که هیچگاه ما بطور قطع طبقه‌ی متوسط بالا را و طبقه‌ی اتشراف را از هم جدا نکرده ایم،نتیجه آنکه فرهنگ طبقه‌ی اشراف را طبقه‌ی متوسط جذب کرد و بدین وسیه صحیح و سالم ماند. از اینجاست سبکهای خوب و ذوق سلیم در منعماری و هنرهای کوچکتر آن دوره - برخلاف افراط کاریهای نادرست دوره‌ی باروک اروپا که به خودی حود انقلاب فرانسه را تقریبا توجیه می کند. جامعه‌ی بورژوایی که جانشین آریستوکراسی در اروپا شد نمی توانست از باروک چیز فی النفسه ارزشمندی بیاموزد. در انگلستان طبقه‌ی متوسط در حال رشد سده‌ی نوزدهم ممکن بود بآرامی فرهنگ سده‌ی هیژدهم را جذب کند و ادامه دهد - اگر فاجعه‌ی انقلاب صنعتی رخ نداده بود و به سرعت طبقه‌ی جدیدی که پرشمارتر و معتمد به نفس تر از آنی جذب شوند به وجود نیاورده بود. از اینجاست که هم در انگلیس و اروپا (بغیر از کشورهای اسکاندیناوی) جوامع دموکراتیک کنونی به علل گوناگون محروم از زیباییهای فرهنگ بومی خود هستند. از این خطر آتن در امان ماند، از یک سو به سبب خرد سیاسی سده‌ی ششم و از سوی دیگر بسبب سیاست فرهنگی پیستراتوس. حاصل آنگه فرهنگ آتنی سده‌ی پنجم واجد جدیت و استحکام جامعه‌ی خوب بورژوایی با تمام ظرافت و زیبایی و وقار آریستوکراسی بود.


یونانیان - ۱۷۶

آتنی ها (۲)

... اسمش سولون بود. با آنکه او را بزرگترین اقتصاددان عصر باستان می دانند، در واقع درباره‌ی اقتصاد سیاسی چندان نمی دانست، چرا که در ذهن ساده‌ی او منشا مشکلات نه نظام بلکه حرص و بی عدالتی به نظر می آمد. در اشعارش، به رسایی، چنین اظهارنظر کرد. نتیجه جالب بود. با همان نحوه‌ی ساده و مستقیمی که این دولتهای کوچک می توانیتند به کار ببرند، جناح‌های مخالف توافق کردند برای فرونشاند نارضایتی‌های موجود به مدت لازم اختیارات دیکتاتوری به سولون بدهند.

بسیاری از دولتهای یونان در رویارویی با این وضع کاری نکردند، تا آنکه طبقه‌ی ناراضی با انثلاب و مصادره‌ی اموال انتقام خود را گرفت، نتیجه آنکه انقلاب و ضد انقلاب تا آخر جزیی از سرنوشتشان شد. سولون کاری به این نداشت. او یکبار و برای همیشه بردگی در قبال بدهی را ملغی کرد، بدهی ها را کاهش داد، زمین‌هایی را که بر اثر بدهی از دست مالکشان بیرون رفته بود به آنها بزگرداند و کسانی را که در خارج فروش رفته بودند به آتیکا بازگرداند. 


یونانیان - ۱۶۴

آتنی ها (۱)

امپراطوری آتن پنجاه سال دوام آورد و امپراطوری روم پانصد سال، اما داشتن امپراطوری لزوما نشانه‌ی توفیق سیاسی نیست و به هر حال دارم از نبوغ صحبت می کنم، نه از موفقیت. دولت روم، در فاصله‌ی آشوبگری‌های محضش، برای اداره و حفظ زندگی اعضای خود تلاش بسیار به خرج می داد... اما دولت روم هرگز، از قرار معلوم، زندگی اعضایش را همانند پولیس آتن در طی سده های ششم و پنجم و چهارم و حتی بعدها، متحول نساخت، نظام سیاسی که بتواند این تحول را بوجود آورد بی شک می توان سازندگانش را صاحب نبوغ سیاسی دانست - هر چند باید مراقب بود نظام را بی نقص معرفی نکرد، مهمترین جلوه ی این نبوغ، به گمانم، روحیه‌ی عمومی آتنی ها بود که با مشکلات اجتماعی همانند مردم عاقل برخورد می کردند و با هم، نه همانند کودکان و قشریها از روی خشم، عمل می کردند. مکرر این رفتار را از آنان می بینیم. خواص از مباحثه استقبال می کنند و -در کل- صادقانه رای حکیمانه را می پذیرند. در زندگی آتنیها حس توجه به منافع مشترک همه جا حضور داشت.


یونانیان - ۱۶۰

زندگی اسپارتا (در مقایسه با یونیایی)

دورین ها هم متین تر بودند و هم کمتر فردگرا، در آن هنگام که شاعران یونیایی و آیولیایی درباره‌ی عشق‌ها و نفرت‌های خود شعر می گفتند، تورتایوس با شور و هیچان همشهریان خود را برای مقابله با دشمنان در مسنیا به اوج قهرمانی ترغیب می کرد و آلکس مشغول سرودن سرودهای سنگین ولی شیوا برای اجرای گروهی توسط دوشیزگان اسپارتی در جشنواره‌هایشان بود. هنگامی که فلاسفه‌ی یونیایی راههای جدید و مهیج تفکر را، به هدایت فقط مهارت شخصی استلال می یافتند، دورین ها عموما در عقاید و نگرش سنتی باقی مانده بودند. موقعی که معماران و پیکرتراشان یونیا در پی ظرافت و تنوع بودند، معماران و پیکرتراشان پلوپونسوس در محدوده‌ی تنگ جند زمینه‌ی ساده برای رسیدن به کمال تلاش می کردند. یونیایی و دورین دو تصور متضاد از زندگانی را بسیار خالصانه نشان می دهند - تصور پویا و تصور ایستا، فردگرا و جمع گرا، کانون گریز و کانون جو - که امروز از نکاه به غرب و سپس به شرق می بینیم. در آتن، مدتی، که این تضاد ناگیر به سازشی شد که نیاز داشت. از اینجاست کمال فرهنگ آتیک در عصر پریکلس.

همانطور که پیکرتراش و معماری آتیک سادگی دورین و زیبایی یونیایی را به هم آمیخت، همانطور که درام آتنی ترکیبی هماهنگ و سازواره‌ای از سرود گروهی و هنر بازیگری به وجود آورد، همانطور مدت کوتاهی زندگی آتنی توانست آزادی و اسغتداد یونیایی را با انتظام و انسجام دورین به هم آمیزد.


اسپارتا شهر تناقضات غریب است، که درک آن برای ذهن امروزی دشوار است ... یکی از پارادوکسهای بیشمار اسپارتا همین است که، با وجودی که در میان شهرهای یونان در امور ذهنی آشکارا ناتوان بیرون آمده بود، همواره نزد فلاسفه‌ی یونان از فریبندگی برخوردار بود.


زندگی یونیایی (در مقایسه با اسپارتی)

زیبایی و فریبایی نشانه‌های هنر یونیایی است، چنانکه استحکام و زیبایی نشانه‌های هنر دورین است. برای درک این، کافی است معماری یونیایی را با معماری دورین برسنجید: شادی عمومی سبک یونیایی، که پیچهای دلفریب سرستونهای یونیایی نمودارش است، تمایز بارز این دو سبک معماری را به وجود می آورد. در پیگیرتراشی، ضمن اینکه دورینها ویونیاییها همچون هم می کوشیدند قهرمان دلخواه خود را به نمایش در آورند، یویاییها خود را درگیر بهره مند شدن از لذت تراش پیکرهای ملبس کردند و از این رهگذر می کوشیدند، موفقانه، بر سنگ، بافتهای گوناگون پوست و پشم و ابریشم را به نمایش در آورند. لذت جویی ظریفی در مار یونیایی هست که کار دورین ها نشان نمی دهد. جشنواره‌ها نیز بازتر بود» موسیقی و شعر در آن اهمیت بیشتر داشت. در مجموع یونان از خود تصویری سرنده و شاد، همراه با نشانه‌ای - و نه بیشتر - از سستی شرقی یا دست کم جنوبی در ذهن می سازد. جای تعجب ندارد که افلاطون، در سده‌ی چهارم، موسیقی و ریتم یونیایی را بدلیل شهوانیت و ایجاد خمودگی و سستی نفی می کند - ولی فراموش نکنیم که افلاطون بسیاری از چیزهای خوب را نفی کرد.

سده‌ی ششم عصر بزرگ شعر غنایی بود و خاستگاه شعر غنایی تقریبا به بونیا انحصار داشت - در صورتی که استثنائا، یونیا را در مفهموم جغرافیش به کار نبریم، تا شعرای لسبُس آیولیای را نیز که ساپفو سرآمدشان است، در بر بگیرد....شهیرترین چکامه‌ی ساپفو شعر عاشقانه‌ی پرشوری است که با استادی زیاد توسط کاتولوس به لاتین برگردانده شده است...:


ستارگان‌ِ گرد ماه عزیز

باز زیبایی درخشانشان را می پوشانند

چون قرص ماه تمام می شود و بر تمام زمین

درخشیدن می گیرد.


شاعران یونیایی واقعی، تا آنجا که می شناسیمشان، شور و حال ساپفوی آیولیایی را ندارند، اما در سرودن مضامینی که در مقام فرد برایشان جالب است به او نزدیکند، و از معاصران اسپارتایی و آتمی حود به دور. اشعارشان، نه همچون اشعار تورتایوس و سولون، بندرت سیاسی است. آرخیلوخوس بدلیل هجویات گزنده‌ی شخصی‌اش شهرت داشت، آنامریون شادمانه مستی و شراب را مدح می کرد، یا غمگنانه درباره‌ی رسیدن پیری شعر می سرود. شاعر یونیایی پوترموس تنها در یک شعر باقی است.


چیزی دیگر - جز پول - نیست که مهم باشد


که بسیار شبیه است به شعر بلاک


فقط پول است که در جمع به من لذت می دهد.


از همین نوع است:


از زنی که مچان پایش کلفت باشد بدم می آید.


این حکایت معروف است که اسپارنایی به فرزندش در موقع عزیمت به جنگ گفت «با سپرت برگرد- یا بر روی آن». چرا که دست کشیدن از سپر نهایت ننگ بود. اما آرخیلوخوس می توانست شادمانه شعر بسراید - و شیوه ای باب کند که هوراس پانصد سال بعد از آن پیروی کرد:


تر اکیایی بختیاری سپر والای مرا در دست دارد.

ناگزیر بودم بدوم، آنرا در بیشه ای انداختم.

اما جان به سلامت بردم، خدا را شکر! سپر مال تو!

یکی دیگر، به همان خوبی می گیرم.


زندگانی یونیایی جذابیت خاصی داشت.



منبع :


فصل یونان کلاسیک: دوره‌ی آغازین - کتاب یونانیان - اثر کیتو - ترجمه‌ی سیامک عاقلی